مولانا و رقص سماع

بدست • 3 فوریه 2013 • دسته: رنگارنگ

سماع که در لغت به معنی شنیدن، شنوایی و هر آنچه به آن مربوط می شود است.

دراویش معتقدند سماع در عارف حالتی را ایجاد می نماید که به آن وجد ( vajd ) می گویند.

مراسم وجد و سماع عموماً در مکانی به شکل دایره انجام می پذیرد.

دایره نمادی است از زمان که آغاز و انجامی برای آن متصور نیست.

شاید هم بی ارتباط با چرخش سیارات به دور خورشید نباشد. دایره در فرهنگ دراویش نماد ابدیت است.

نی و دف مهمترین ابزار موسیقی دراویش است.

.

نوای نی، نوای شکایت به پیشگاه الهی است و درویش از خدا می خواهد که او را به اصل خویش بازگرداند.

در مراسم سماع علاوه بر نی و دف از ساز های رباب، تنبور، تار و کمانچه نیز بهره می گیرند.

مولانا اعتقاد داشت آنچه را که به صورت عادی نمی توان توصیف کرد،

می توان در غالب شعر، موسیقی و رقص بیان نمود،

و آنچه امروز مریدان او انجام می دهند برگرفته از اعتقادات او، و تقلیدی است از آنچه او و اطرافیانش در قرن هفتم هجری می اندیشیده اند.

.

مولانا موسیقی را طنین گرد‌ش افلاک می‌د‌انست و با نظریه «فیثاغورث» د‌ر باب موسیقی موافق بود‌ که:

«اصول موسیقی از نغمه‌های کواکب و افلاک اخذ شد‌ه است.»

بانگ گرد‌ش‌های چرخ است اینکه خلق

می‌سرایند‌ش به تنبور و به حلق

.

 با توجه به این نکات، حرکات سماع معنایی تازه می‌یابند، سماع به فتح سین، چهار حالت اصلی د‌ارد‌

که مجموعاً حرکات این رقص را متضمن رموز احوال و اسرار روحانی جهان تلقی می‌کنند‌:

1- چرخ زد‌ن: اشاره به شهود‌ حق د‌ر جمیع جهات

2- جهید‌ن: اشاره به غلبه شوق بر عالم علوی

3- پا کوفتن: اشاره به پامال کرد‌ن نفس اماره

4- د‌ست افشاند‌ن: اشاره به د‌ستیابی به وصال محبوب  . . .

.

«د‌انی سماع چه باشد‌؟ قول بلی شنید‌ن

از خویشتن برید‌ن، به وصل او رسید‌ن

د‌انی سماع چه باشد‌؟ بی‌خود‌ شد‌ن ز هستی

اند‌ر فنای مطلق، ذوق بقا چشید‌ن .»

مولانا سماع را غذای روح عاشقان می‌د‌اند‌ و محرک خیال وصل و جمعیت خاطر

(یعنی تمرکز بر حق و قطع خاطر از غیر خد‌ا)

«پس غذای عاشقان آمد‌ سماع

که د‌ر او باشد‌ خیال اجتماع

«سماع مولانا، یک د‌عای مجسم و یک نماز بی‌خود‌انه بود‌ .

.

ریاضت نفس و مراقبت قلبی

 از نظر او، انسان با التزام به سماع، از اتصال به خود‌ی و تعلقات آن می‌رهد‌ و لذا سماع د‌ر نظر وی

همپایه عباد‌ت، اهمیت د‌اشت.

سما با نواختن نی و زدن ساز دف همراه است. نی بهترین سازی است که میتواند به عنوان نماد انسان به کار رود،

و گذشته از این صدای آن نزدیک ترین صدا به صدای انسان است.

دف از روزگاران گذشته ارج و قربی بین ادیان داشته است.

در واقع دف شور و حال و وجد خاصی به انسان میدهد.

اما رقص عبادی سماع را به شیوه های مختلف تعبیر کرده اند.

میتوان چرخیدن دراویش به گرد خود، و درهمان حال به دور شیخ خود را نماد گردش ذرات به دور خورشید دانست

که نیروی جاذبه آن منبع نورانی مرکزی آنها را جذب میکند ، و وحدت میبخشد و در حرکت واحدی به گردش در میاورد.

.

در سماع  انسان به دور خویش و هم دراطراف دایره سماع میچرخد.

همانگونه که سیارات در اطراف خورشید میچرخند. به عقیده مولانا کل هستی نیز به نوعی درحال سماع است .

چرا که هستی ماهیتی در چرخش دارد، و هر شی و هر ذره ای با چرخشی مداوم درجستجوی آفریدگار است.

در نظر مولانا سماع و موسیقی فقط برای برانگیختن شور و نشاط نیست ، بلکه نوعی آیین عبادی است .

از این رو نماز را اشراق می نامید و آن را معمولأ با سماع عشاق پیوند می داد .

مولانا رقص را نیک پاس داشته و در ستایش آن اشعاری بس نغز و پرشورسروده است .

صوفیان رقص را از توابع وجد به شمار می آورند، و وجد به دنبال سماع درسالک به ظهور می آید .

رقص علاوه بر آنکه جسم را چالاک می کند روح را نیز از خفتگی و تیرگی می رهاند،

و تن را از بار شهوات مزاحم آزاد می کند .

.

مولانا عشق را درهمۀ هستی جاری و ساری می دید، و معتقد بود که حرکت جمیع ذرات و کائنات،

حرکتی حبّی و عشق مند است .

بدین سان هستی یکسره در رقص و سماعی شکوهمند آمده است، و سماع رمزی است از اتصال بدین حرکت عظیم.

روح حساس و پرجهش مولانا چنان بود که به محض آنکه صدایی موزون درکوچه ، بازار، حمام ، صحرا ، میدان شهر و …

می شنید به سماع می خاست، و ساعت ها براین حال بود و هیچکس  نمی توانست همپای او به سماع آید .

به نظر او، موسیقی، تذکار پیمان فطری و ازلی است .

مولانا عقیده دارشت تأثیر نغمات و اصوات موزون بر روان آدمی از آن  روست که نغمات آسمانی و ملکوتیِ

جهان پیشین را درما می انگیزد. چرا که به اعتقاد “مولانا” روح آدمی پیش از آنکه به جهان فرودین هبوط کند،

درعالم لطیف الهی سیر می کرده، و نغمات آسمانی را می شنیده است .

لذا موسیقی زمینی، تذکار موسیقی آسمانی، و خطاب ازلی و لم یزلی است.

.

سماع ، افسردگی روانی را به نشاط و چالاکی مبدّل می کند.

“مولانا”، سالک را به گیاهان و درختانی تشبیه می کند که درموسم خزان می پژمرند،

و چون بهار در می رسد و هوا لطیف و روح نواز می گردد ، از تأثیر بهار درختان، زندگی از سر می گیرند،

و نشاطِ رفته را بازمی یابند.

همینطور سماع همچون موسم بهار است که باطن پژمرده و افسردۀ سالکِ دورمانده از سماع را به شور و حرکت

می انگیزد، و سالک به شکرانۀ این حیات نو و پیوند لاهوتی به رقص برمی خیزد و بدینسان کمال حاصل می آید .

.

در نظر “مولانا” رقص یک دعای مجسم، یک نماز بیخودانه بود، تغزلی خاموش اما سرشار از احساس و اندیشه بود.

مناجات مستانه ای بود که تحت تأثیر شور وهیجان سماعگر، به آهنگ وحرکت مبدل شده بود .

زبانی آکنده ازحمد و ثنا بود که چون یک دهان به پهنای فلک نیافته بود، به جای کام ولب سماعگر،

تمام وجود اورا، دست و پا و سر و شانه اش را تحت فرمان خویش درآورده بود .

استغاثه ای تضرع آمیز از زبان روح بود که از اعماق ورطۀ یک وجود متلاطم و بی قرار برمی خواست،

و چون زبان و دهان نمی توانست طنین گران آهنگ آن را تکرار کند، تمام جسم استغاثه گر را

به پیچ و تاب در می آورد.

مولانا سماع را وسیله ای برای تمرین رهائی و گریز می دید، چیزی که به روح کمک می کرد تا در رهائی از آنچه اورا مقید درعالم حس و ماده می دارد، پله پله تا بام عالم قدس عروج نماید.

.

نزد مولانا سماع شور وحال روحانی بود که به حدود و قیود مجالس عادی و رسمی رایج درنزد صوفیۀ عصر محدود

نمی ماند.

درایت تجربۀ روحانی، یاران تحت تأثیر شعر وموسیقی را از شوق وهیجان بیخود یا بی طاقت می کرد،

ساعتها بیخود وار با یکدیگر، یا رو در روی چرخ می زدند، جست و خیز و دست افشانی و پایکوبی می کردند،

با این شور و وجد خود را لحظه ای چند، یا برای لحظه… ای چند، ازخود خالی می کردند،

بارسنگین وقار تحمیل شدۀ وابسته به تشریفات حیات روزمره را از شانه های خود پائین می انداختند،

و در شور و شوقی که برای عروج به ماورای دنیای خاکی احساس می کردند،

دست و پا را به نشان اشتیاق پرواز می گشودند،

یا به نشان وانهادگی و درماندگی برگرد محور پا به گرد وجود خود چرخ می زدند،

و درهر دوحال برخاک و خاکیان دامن می افشاندند . . .

.

سماع این درویشان چرخ زن، که پیروان مولانا بودند و بعدها درعهد کسانی که خود را جانشینان وی می خواندند،

به آنچه” مقابله” خوانده می شد تبدیل پیدا کرد، و نظم و انسجام و آئین و انضباط خاص یافت.

درعهد مولانا و درمجالس او، تفسیر هیجانهای واقعی، زنده، و جوشان بود، و به حد و مرز و رمزهای رایج درنزد

مولویان نسلهای بعد محدود نمی شد.

.

برداشتی از کتاب نیس “پله پله تا ملاقات خدا”  اثر استاد دکتر عبدالحسین زرین‌کوب.

.

.

.

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.