باز گشت به قرآن و فهم آن
بدست Parvin Farjadi • 23 مارس 2012 • دسته: رنگارنگبازگشت به قرآن و فهم آن، یعنی آشنائی عمیق و صمیمانه با خالق هستی،
و این اندیشۀ کوچکی نیست و تحقق آن قادر است چنان نیروئی در ما بیافریند که تا پایان عمر،
وجود ما لبریز از شادی، شعف، شگفتی و بالاتر از همهچیز امیدی بیپایانو شفابخش شود.
میلیونها نفر در سرتاسر کره زمین اعتقاد دارند که خدا خالق هستی است، اما تعداد اندکی از آنان،
آن رابطه عالی, شگفت انگیز و متحول کننده را که بر اساس دوستی صمیمانه با اوست تجربه کردهاند.
و این تجربه نیاز به فهم حقیقی آیات حیات بخش قرآن و نیاز به ایثار، خلوص و بالاخره تسلیم شدن به امر پروردگار را دارد.
……………………
شايد بتوان گفت كه منبع فهم ودرك دين،”خود انسان است.”
تا زمانى كه آدمى بيك انسان شناسى عميق عارفانه دست پيدا نكرده، هيچ چيز را به معناى راستين و جوهرى كلمه نخواهد شناخت.
«اى انسان تو در پس روان خودت يك منبع عظيمى ازمعرفت خدائى دارى كه اگر آنرا كشف كنى به فلسفۀ حيات پى ميبرى.»
با كشف اين سر چشمۀ الهام بخش خدائى ميتوان تا حدى آن سوى سكۀ حيات را ديد.
مناسك دينى با شكل خارجى اين تحول وجودى را نشان ميدهند.
مثل حج – كه اساساً خود زمينه ساز پرورش اين روح درجان آدمى است، مثل صلات.
وقتى خداوند در« قرآن مجيد» ميفرمايد: «صلات را برپا داريد.»، منظورش اين است كه با خداوند رابطه برقرار كنيد.
وقتى اين رابطه برقرار شد انسان ازهرپليدى فاصله ميگيرد و آنگاه معناى اين آيۀ قرآن عمق و ژرفا پيدا ميكند كه:
«صلات آدمى را از هرنوع منكر، فساد و فحشاء باز ميدارد.»
( البته اگر این صلات یا نماز، دركمال خلوص و آگاهانه اجراء شود و نه سطحى و ريا كارانه.)
دکتر شریعتی
……………………………..
خداوند درقرآن مجید می فرماید:”( ان هوالا ذکرُ لالعالمین) ، این قرآن فقط ذکر است برای جهانیان.”
ذکر به معنی یاد آوریست، که شعور و فطرت خفته و بفراموشی رفته را بیدار می نماید، و آنچه از یاد رفته بیاد می آورد،
و برای جهانیان است، چون همه در اصل چنین شعوری مشترکند.
اگر شعور خفته و فطرت بیدار شود و براه افتد، راهش همان راه خدا و بقاء است، که انسان گمراه آنرا از خارج ذات خود و عوارض آن می جوید،
از این جهت راه و راه جو یکی است.
انسان ازجهت عقل اکتسابی راه جوست، و ازجهت عقل و شعور فطری راه است، و اگرعقل مکتسب همآهنگ با عقل فطری گردد، مستقیم می شود،
و در راه مستقیم سیر می نماید.
این ذکر برای کسانی اثر و سود دارد، که خواست مستقیم شدن و به راه مستقیم درآمدن را داشته باشند.
اگرچنین خواستی باشد، به وسیلۀ همین ذکر( قرآن) است که قوا وعواطف وهواهای نفسانی همآهنگ ومستقیم می گردد، و به راه مستقیم می گراید.
اولین ظهور صورت و شیئی شدن در ذهن است، که پس از اراده و عزم و برانگیختن قوای عمل ونبودن مانع درخارج، صورت می گیرد.
از این جهت مشیّت خداوند، غیراز ارادۀ جازم و تخلف ناپذیر اوست، درقرآن ازخواست جزمی خداوند، به قضا و اراده و امر تعبیر شده،
آن کسانی که خواسته اند مستقیم شوند، خواستشان پیش نمی رود، جز آنکه همان خواست مستمر خدا باشد،
خواست مستمر خداوند همان راههائی است که درعالم مقرر داشته، و اسباب وعللی است که آفریده و اصولیست که به وسیلۀ عقل فطری و پیغمبران به آن هدایت نموده.
یافتن این اسباب وعلل و راهها و اصول، و به راه افتادن بسوی راه مستقیم، پس ازخواست و تذکر می باشد.
بنابراین خواست خداوند سلب قدرت و اختیار از انسان فاعل مختار نمی کند،
بلکه با پیشرفت عقل متصرف و ارادۀ فعال برای درک خواست خداوند و انجام آن و دور شدن ازعالم حیوانات که دارای قوا وغرایز محدودند،
تشخیص سود و زیان و خیر وشر و آزادی و اختیار و اراده افزایش می یابد.
پس از پرتو افکندن آیات در خلال قوای درونی، تضاد و برخورد بین عقل تعالی طلب که می خواهد در مسیر آیات پیش رود و بالا آید،
و عواطف بیدار شدۀ انسانی با غرائز و عوامل میراثی که درجهت مخالف می کشند، رُخ می نماید،
این تضاد در بیرون نفسانیات به صورت صفوف در می آید، آنها که عقل و وجدان فطریشان با هدایت آیات نیرومند می شود،
از متن تضادهای رنج آور برتری می یابند، و برغرائز و عواطف مقابل حاکم می شوند و می رهند، وآنها که درمیان بهم خوردن تعادل و تضادها می مانند
و از آیات روی می گردانند، رنج و عذاب دائم را برای خود می خرند.
این رنج و عذاب درونی از آغاز بیداری وجدانی و رشد عقلی و حرکت بسوی کمال احساس می شود، و هرچه جاذبه ها نیرومندتر و تضاد وتحرک بیشتر شود،
احساس عذاب شدید تر می گردد، همچون مرغی که پر وبالش روئیده و انگیزۀ پرواز آرامش نمی گذارد، و دربند میله های قفس گرفتار آمده،
نفس زنان خود را بدیواره های قفس میزند تا راهی یابد، یا قفس بشکند و صفیر کشان به پرواز درآید، یا پر و بالش بشکند، و انگیزۀ پروازش خاموش شود،
و به بند و قفس خو گیرد.
درفضای نفسانی و درونی این گونه ای ازعذاب شدید است، که احساس بدان، درشرایط روانی و زندگی و موجبات آگاهی و یا غفلت، شدید
یا خفیف می شود تا به عالم آگاهی و هوشیاری کامل برسد. درفضای اجتماعی نزول هدایت و فرقان ( فرقان به معنی وسیلۀ تشخیص خوب و ید)
نشانه های آن، کسانی را می آگاهد و تکان می دهد تا از پوستۀ کفرزده، سر برآورند و همآهنگ و هم صف گردند.
و اما چون شرشت اولی و قلب انسانی پاک و درخشان آفریده شده است، وآلودگی و تیرگی از ادامۀ کسب شر وعمل به بدی ها عارض می شود،
باید تمایلی که بعضی از اسخاص به گناه و کفر از آغاز زندگی دارند نیز اکتسابی باشد نه فطری، و چون اکتساب ازخود آنها نیست،
باید ازمحصول کسب گذشتگان خود به ارث برده باشند، از این نظر اکتسابی که در بعضی آیات بیان شده است توسعه دارد.
پس چنانکه شخص مرهون اعمال خود وگذشتگان خود هست، مسئول آیندگان نیز می باشد، و مجموع اعمال شخص وگذشتگان و آیندگان در یک حساب در می آید.
اگرهم اکتساب و مسئولیت راجع به اعمال فرد باشد، از این جهت است که شخص نسبت به صفات پست وناشایست میراثی مجبور و نا مسئول نیست،
زیرا قدرت تعقل و اختیار که محصول و مخصوص برآمدن روح و برجستگی مغز انسانی است با امداد هدایت هادیان و قوانین وجود،
آنچنان نیرومند است که می تواند شخص را از بندهای آثار توارثی آزاد کند،
پس اگرکسی به اختیار خود از این قدرت ها استمداد نکرد و تسلیم به خصائص و عوامل ناپسند وراثت یا عادات شد، به اختیار خود بدی وشر را اکتساب نموده است.
وچون لذات و خوشی ها و امتیاز به آنها درحد مقدار درک و کیفیت و کمیت به آن است، سرخوشی و سرگرمی مردم دنیا،
به تصورات و تخیلات لذت انگیز ومظاهر آن مانند مال و مقام، و برخورداری هرچه بیشتر از این گونه لذات است و اظهار اینگونه تخیلات و تکذیب یکدیگر،
برای خیال اندیشان لذت و امتیاز است، و برای کسانی که چشم عقلشان بازگشته است رنج .
تا زمانیکه این افکار و کردار و اعمال در اثر تکرار در انسان سخت و بارز ومحکم نشده و از هر سو او را فرانگرفته، با تحول وتوبه راه گریز از آن باز است،
اما همینکه اعمال بصورت عادات، سپس ملکات و خوی های بارز در آمد، و بندها ودیواره های آن محکم شد، راه گریز از آن دشوار یا محال می شود،
و از هرسو وهرجهت دیدگاه بینش را می پوشاند، و روح آزاد و بلند آدمی را دربند می گیرد، و منافذ ادراک را جز بسوی نهایت رذالت و پستی (جهنم) می بندد.
تبهکاران سرکش وستم پیشه که با طوفان شهوات وخودخواهی هایشان بندهای اخلاقی و قانونی را پاره می کنند ومی کوشند تا ازهرقید وبندی به ظاهر آزاد شوند،
چنان درهمین جهان نیز به بندهای عادات، و درمیان دیواره های گناه و سرکشی خود گرفتار و زندانی می شوند،
که دیگر هیچگونه خیر و صلاح خود و دیگران را نمی بینند و در آن نمی اندیشند، و چنان گرفتار انعکاس اعمال و تضاد و کشمکش درونی،
و وحشتزدگی ناشی از آنها می گردند، که از لذات عقلی و بهرمندی ازجمال هستی یکسره محروم می شوند،
و تنها راه آسایش و خوشی را در تخدیر احساس و اغفال عقل خود می یابند،.ادامه در این فسق و فجور آنان را به تکذیب کامل سجایای اخلاقی و قوانین الهی کشانده،
و به آخرین و پست ترین مرحلۀ سقوط فکری و روحی می رساند، و از درجۀ انسانیت ساقط شده، پس از آن درچاه تاریک نا امنی ها و کفر رها می شوند،
در این وضعیت است که خداوند دربارۀ آنها فرموده:
برحذر داشتن و نداشتن برای کافران یکسان است ، آنان ایمان نخواهند آورد، خداوند دلها و گوشهایشان را مُهر نهاده و بردیدگانشان پرده افکنده و عذاب بزرگی
در انتظار آنهاست. ( ۷- ۶: ۲ )
و همچنین فرموده: آنان را که کافر شدند در دنیا و آخرت به عذابی سخت مجازات خواهم کرد، و یاوری برایشان نیست. ( ۶ ۵: ۳ )
( البته به سبب اینکه با ارادۀ آزاد خود کفر را بر ایمان برگزیده اند.)
کسانی که پس از ایمان آوردن، کافر شدند و به کفرشان افزودند، هرگز توبۀ آنان پذیرفته نشود و آنان گمراهانند. کافر شدگانی که درکفر بمیرند،
اگر به گنجایش زمین طلا فدیه دهند، پذیرفته نخواهد شد، و آنها را مجازاتی دردناک باشد ویاوری ندارند. ( ۱ ۹- ۹ ۸: ۳ )
و اما چنانکه خلأ بدن از آب و غذا، درد تشنگی و سوز گرسنگی را در پی دارد، خلأ نفس انسان که میل فطری به درک و عقیده و ایمان دارد،
ازعقاید صحیح و آراء محکم و معرفت و ایمان به حقایق، موجب آشفتگی خاطر و اختلال نفسانی می باشد،
این خلأ و آثار آن خود بخود و برای انصراف از آلام نفسانی، شخص را بسوی اشباع هرنوع لذات جسمی می کشاند، ا
نصراف بسوی چنین لذات غیر واقعی و یا واژگون شدن در آن، هر دو شیفتگی به آنها را می افزاید، و این لذات را در نظر فرومایگان واژگون،
بسیار مهم می نمایاند، تا آنجا که برای رسیدن به آنها یا به دست آوردن وسائل (مانند: قدرت جوئی و مال اندوزی) یکسره اندیشه و قوای خود را بکارمی اندازد،
و با هرکس به کشمکش و کینه توزی برمی خیزد و نگرانی و کینه توزی هرچه بیشتر ریشه گیرد صفا و اطمینان و محبت و خوش بینی بیشتر از بین می رود
و محیط را جهنمی می سازد.
درجهت دیگر سرخوردگی ها ازخوشی های نا پایدار وهمی و ریشه گرفتن آنها، وکینه جوئیها و بد اندیشی ها،
اینگونه نفوس را تا آن حد ُدچار بیماری طغیان نفسانی و طغیان برحدود و حقوق دیگران می گرداند که یگانه لذت برای آنها،
گشودن این عقده ها و تسکین موقت، آلام نفسانی به وسیلۀ آزار و شکنجۀ دیگران می شود.
این ترتیب تنزل لذات و خوشیها ایستکه ازحلأ نفسانی و ذهنی و خشکیدن سرچشمۀ لذات معنوی آغاز می شود،
تا به خلأ جسم ازهراحساس به لذات ایجابی سرایت می کند، و پس از آن، این موجود دراک و حساس و مجذوب به لذات واقعی،
( این انسان) بصورتی تخدیر شده و دردمند و سرکش جهنمی و جهنم جایگاه در می آید.
درجهت مقابل، لذات و کامیابی مؤمنین و متقین، از درکهای فطری و عقلی سرچشمه می گیرد و از آن ریشه های ادراک و حواس سیراب می شود،
چون متقین بهمان معنا و مقصود قرآن سلامت نفس دارند، بیش از لذت بردن از رفع آلام، از لذات کامل ایجابی مربوط به حواس بهره مندند
و با شعور ایمانی مخصوص، رشسۀ لذاتشان نافذ و خشگ نا شدنی است، و چون خلأ نفس و ذهن آنها را ایمان فرا گرفته،
لذات ناشی از معارف ایمانیشان که مرتبط و متصل به حقایق ثابته است، دوام و ثبات داردو افزوده میشود و همۀ جهات وجودشان را فرامی گیرد.
پس ظرف متقین، ُپر، لبریز، پیوسته و پایان ناپذیر است، واین حقیقت غیر مشهود در آخرت بصورت کامل مشهود درمی آید.
این شرح مختصری بود ازتفسیر آیاتی از “قرآن مجید” که اوصاف و نشانه های دو گروه متقابل را بیان فرموده: گروه دوزخ جایگاه و بهشت آشیان،
و در بین این دو گروه متقابل بیشتر مردم هستند که درحال تردد و نوسانند.
گاه د چار سرکشی برحق و قوانین آن می گردند و زندگی پست و شهوات گذرا را بر می گزینند، و گاه عقولشان از هواها آزاد،
و وجدانشان بیدار و نگران می گردد، و برطغیان هواها چیره می شوند.
این گونه مردم به تفاوت در طغیان هواها و واژگونی در آنها، و یا بیداری وجدان و غلبۀ بر هوای، توقفشان در دوزخ و رستگاری آز آن و مقامشان در بهشت متفاوت است.
( برداشتی از کتاب نفیس: ” پرتوی از قرآن” {جلد اوّل} اثر دانشمند محترم سیّد محمود طالقانی. )
.
.
و توجه کنیم که خداوند می فرماید:
ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و به همراه آنان کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم برای حفظ عدالت برخیزند . ( ۵ ۲ : ۵۷ )
و همینطور فرموده:
تورات را نازل کردیم که در آن هدایت و نور است، پیامبرانی که تسلیم خدا بودند، طبق آن برای یهودیان حکم می کردند،
همچنین خدا پرستان و دانشمندان که نگهبان کتاب خدا بودند و برآن گواهی دادند، بنابراین ازمردم نترسید و ازمن بیم داشته باشید،
و آیات مرا به بهای ناچیز نفروشید، و هرکس به احکامی که خدا نازل کرده است حکم نکند کافر است. ( ۴۴ : ۵ )
از پی آن رسولان عیسی پسر مریم را آوردیم که پذیرفته بود توراتی را که در اختیار داشت، و انجیل را که در آن هدایت و نور بود،
به او دادیم که تورات پیشین را تصدیق می کرد، و هدایت و پندی بود برای اهل تقوا.( ۶ ۴: ۵)
این کتاب ( قرآن) را برحق برتو نازل کردیم، و این درحالی است که کتابهای پیشین را، که در برابر آن قرار دارد تصدیق می کند،
و شاهد و نگهبان آنهاست، بنابراین به آنچه خدا نازل کرده است درمیان آنها حکم کن، و از هوا و هوسشان پیروی مکن، که از احکام الهی باز مانی.
برای هرگروه از شما آئین و طریقۀ روشنی قرار دادیم و اگر خدا می خواست همۀ شما را بصورت یک اُمت در می آورد،
ولی خواست درآنچه به شما داده است امتحانتان کند، پس درنیکیها بریکدیگر پیشی گیرید، که بازگشت همه بسوی اوست،
و از آنچه درآن اختلاف دارید آگاهتان می کند. ( ۸ ۴: ۵ )
و یا فرموده: ای پیامبر چیزی که ازطرف پروردگارت برتو نازل شده، ابلاغ کن، که اگر این کار را نکنی رسالت او را انجام نداده ای،
خدا در برابر مردم ترا حفظ می کند، و کافران را هدایت نمی کند. ( ۷ ۶ : ۵ )
ونیز خداوند فرموده: آیا مردم را به نیکی و خیر امر می کنید وخود را فراموش می نمائید؟ آیا درست نمی اندیشید؟ ( ۴۴: ۲ )
.
.
نظر دانشمند محترم مرحوم آیت الله طالقانی درمورد آیۀ فوق چنین است:
خطاب ظاهر این آیات متوحه همۀ بنی اسرائیل و مطالب آن بیشتر راجع به پیشوایان دینی آنان است،
این آیه…. سرکوفت برعلمای آنهاست که دارای چنین عمل و روحیه تجزیه شده ای اند، گویا دو موجودند، یکی عقل خیر اندیش ایمانی، دیگر نفس پیرو هوا.
با آن دیگران را به نیکی و خیر می خوانند، و با طغیان هواهای نفس خود را فراموش کرده اند….
سر نفسانی اینگونه دعوت به خیر، جز جلب عواطف خلق، و اوامر و نواهی دین را وسیلۀ زندگی قرار دادن چیز دیگری نیست.
آدم سودجو که به دنبال غرائز و شهوات است، اگر تربیت دینی و ایمانی،
او را برتر نگرداند، یکی از راههای زندگی و شاید آسان ترین راه برای جلب این مطلوبها، جلب عواطف دینی مردم است.
این همان فروختن آیات خدا ست به ثمن دنیا، که موجب زیان نفسانی و عقلی و حیاتی مردم می گردد.
انطباق قول و عمل:
شاید حافظ شعر معروف” واعظان کاین جلوه….” را از آیۀ فوق گرفته باشد، درهرحال کسانی که کتاب را تلاوت می کنند« و اَنتُم تَتلُونَ الکتاب»
باید مجهز به مهار و مهمیز و عقال ِ ( بند محدود کنندۀ) عقل باشند و قبل از توصیه به دیگران، خود را «فراموش» نکرده و ازخود شروع نمایند.
چرا که: « رتب خورده منع رطب کی کند.»؟
در قرآن سخن گفتن از چیزی که گوینده، کنندۀ آن نباشد، موجب خشم خدا تلقی شده.
ای مؤمنان! چرا سخنی بر زبان می آورید که به آن عمل نمی کنید؟ نزد خداوند سخت ناخوش است که سخنی بگوئید و به آن عمل نکنید. ( ۳- ۲: ۱ ۶ )
و در آیۀ ( ۶ ۷: ۶ ۱ ) امر به عدالت را مشروط به قرار گرفتن در سراط مستقیم فرموده.
و حضرت علی بندگان ِ واقعی، کسانی را شمرده که امر به معروف و نهی از منکر را ازخود شروع می کنند.
( نهج البلاغه/ خطبۀ ” ۲۲” ) و تعلیم و تأدیب دیگران را پس از تعلیم و تأدیب خود قرار می دهند.
( نهج البلاغه/ حکمت ” ۳ ۷ ” )
و همیتطور خداوند در آیات: ( ۹ ۷- ۸ ۷: ۳ ) فرموده:
و دسته ای از آنان هستند که زبانشان را به کتاب درپیچند تا آن را از کتاب گمان برید، با آنکه از کتاب نیست،
و می گویند:« آن از نزد خداست»، با آن که آن از نزد خدا نیست و برخدا چنان دروغی را می بندند، حال آنکه خود می دانند.
هیچ بشری را نشاید که خدا کتاب و حکم و پیغمیری به او بدهد، سپس به مردم بگوید:« شما بندگانی برای من باشید نه برای خدا»، بلکه باید بگوید:
« شما بدانچه کتاب را تعلیم می دهید، و نسبت به آنچه که بر رسی می نمائید ربانیان باشید.»
.
.