تحول درونی

بدست • 5 آوریل 2012 • دسته: رنگارنگ

وقتى به دنيا ميآيئم روح خدا درما تعبيه شده است.

اين روح بلقوه است كه بايد فعاليّت پيداكند و متأسفانه دربيشتر آدمها تا آخرعمرفعاليّت پيدا نميكند.

حال آنكه فلسفۀ تحقق كامل خلقت انسان در بيدار سازى همين روح است. لذا بايد از وجود اين روح جاودانه ساز،

به كرّ ات ياد كرد، تا به نسيان مطلق دچار نشود و انديشۀ عرفانى را كه زيربناى عقلانيّت راستين است احياء نمود،

تا اين دو بكمك هم، جهانى را بسازند كه شايستۀ زيستن است.

.

شايد بتوان گفت كه منبع فهم ودرك دين،”خود انسان است” تا زمانى كه آدمى بيك انسان شناسى عميق عارفانه دست پيدا نكرده،

 هيچ چيز را به معناى راستين و جوهرى كلمه نخواهد شناخت.  دکتر شریعتی

بهرحال دير يا زود مرگ فرا ميرسد، اما سئوال اين است كه حيات انسان همين عمركوتاه است يا دنباله دارد؟

همۀ كتابهاى آسمانى حيات  ديگرى را پس از مرگ  نويد ميدهند، اما دست یابى به اين  حيات را  در گرو حيات ويژه اى

مى دانند كه در زندگى اين دنيائى به دست ميآوريم.

.

“يونگ” ميگويد: “علائمى هست كه نشان ميدهد دست كم قسمتى از روان آدمى تابع زمان و مكان نيست.

” كشف اين روان كه به تعبير “يونگ” درضمير نا خودآگاه است، اساسى ترين كارى است كه آدمى بايد در زندگى این دنیا بكند.

 اين روان ابدى وجاودانه است. چيزيست كه پيش از اين درما تعبيه شده است. اتفاقاً با كشف اين روان جاودانه است

 كه ميتوان با خداوند ارتباط برقرار كرد.

اگر چنين ارتباطى با خداوند برقرار نشود، زندگى واقعاً بى معنى ميشود. جوهر، ماهيّت ومعناى راستين خودش را

 از دست ميدهد. ما هرقدرهم آگاهانه و فرهنگى و معنوى زندگى كنيم، اما اگر با خدا ارتباط نداشته باشيم

نميتوانيم به سرچشمه هاى عظيم الهام و لذتهاى بزرگ معنوى و خلاقيّت و خود سازى وجودى، روزنه اى بگشائيم.

.

به عبارت ديگر تا زمانى كه در اين زندگى دنيائى “خالق” خويش نشده ايم، نمى توانيم “خالد” بشويم.

بين خالقيّت و خلود، يك رابطۀ مستقيم وجود دارد. بنابراين ضروريست كه آن رويۀ ديگر خود را در درون كشف كنيم

و اين رسالت نخستين هر روشنفكرى است مذهبى و حتى غيرمذهبى …

.

درست است كه درطول تاريخ افراد معدودى بوده اند كه به اين تجربه دست يافته اند،

اما اين استعداد خاصى است كه درهمۀ انسانها مشترك است. همۀ انسانها بدون استثناء از زمانى كه بروى كرۀ زمين آمده اند

 تا امروز، يا بعد از اين، اين ويژگى را دارند. اما بدليل اينكه اين ويژگى يا اين استعداد در ناخود آگاه روان آدمى بوده

و درعرصۀ آگاهيش نبوده كه آنرا بيابد، نسبت به آن بى توجّه و نا آ گاه بوده است.

.

تمامى تلاش پيامبران به امر خدا، اين بوده است كه اين بينائى ماورائى را از عرصۀ ناخود آگاه وارد عرصۀ خود آگاه

 انسان كنند، به ويژه پيامبراسلام(ص) در اين زمينه تا حد زيادى موفق بوده است.

حركت خود يابى پس از ظهور اسلام وسعت و گسترش زيادى پيدا ميكند، عرفاى زيادى را مى بينيم كه پس از پيامبر

ارف مردم دوست، به آن معرفت قدسى دست پيدا ميكنند، لذا پيامبران ازحيث گرايش عرفان و تجربۀ دينى

 الگوهاى كاملى براى الهام گيرى هستند. آنان ميتوانند دست ما را بگيرند، ومارا بخدا نزدیک کنند،

هر چند دراين نزديكى خود ما نقش اصلى و تعين كننده داريم.

“شريعتى” به مثابه يك عارف انسان دوست است، راه رسولان را ادامه ميدهد، ياد آورى ميكند وميگويد:

” اى انسان تو در پس روان خودت يك منبع عظيمى ازمعرفت خدائى دارى كه اگر آنرا كشف كنى به فلسفۀ حيات پى ميبرى.

” با كشف اين سر چشمۀ الهام بخش خدائى ميتوان تا حدى آن سوى سكۀ حيات را ديد.

“اقبال لاهورى” ميگويد: ” بعثت ” يك قانونمندى عام وكلى و فراگير است.

يعنى بعثت مخصوص چند پيامبر نيست، هرانسانى استعداد بعثت را كه برانگيختگى است دارد. اما با دريافت آن نور،

بر انگيخته ميشود و تا زمانى كه آن نور و ساعقه، يا آن بارقۀ الهى دريافت نشود، اساساً امكان بر انگيخته شدن وجود ندارد.

.

تولدی دیگر:

براى شناخت خود، بايد بر”خود” شوريد. اين راه است كه فرد را واقعاً نوانديش ميكند. انسان با پوست انداختن نو ميشود.

(منظور ترک صفات نفس اماره، و سعی درحفظ تقوا، وبه این ترتیب درخود دگرگونی بوجود بیاورد.)

 يك نو گرائى فكرى و فلسفى و كلامى داريم و يك  نوع انديشى وجودى، كه با فرو روى درخويش، انديشه هاى نو را

استخراج ميكند  و براى مردم به ارمغان ميآورد. انسان به نسبتى كه خود را نو كرده يعنى وجود قبلى و شخصيّت قبلى خودش را

فرو ريخته و شخصيّت جديدى را جايگزين شخصيّت سابقش كرده، انديشۀ نو هم ساخته است.

براى ساختن انديشۀ نو، بايد به “ديدن” ويژه اى رسيد، خداوند مى فرمايد: “ما ملكوت را به ابراهيم نشان داديم.

” يعنى ابراهيم به” ديدن” خاص ميرسد كه با آن ميتواند ملكوت را مشاهده كند. اين “ديدن ويژه”

از امکانات هر انسانى است. که با کنترل نفس، خود را پاک کرده باشد.

يا در” انجيل” هست كه ميگويد: “به ملكوت درآئيد.” چگونه ميتوان؟ با تحول درونى و بنابراين،

آدمى براساس اين استعداد خدائى، خلق ميشود و تنها رسالتش هم درزندگى اين است كه اين روح را درخويش احياء كند،

تا به سرچشمۀ حقيقت دست یابد، كه نيازعطشناك همۀ كسانى است كه دغدغۀ دسترسى به آن را دارند.

“گاندى” رهبرملت هند، پيش از رهبر شدن خود را ساخته بود، لذا مردم بدون دغدغۀً خاطر به او تكيه كردند

 ومطمئن بودند كه او به آنها خيانت نمى كند، هر جامعه اى به چنين رهبرانى نياز دارد كه بر اثر تجربۀ باطنى تسليم

بى چون و چراى نيكى شده باشند و تا حدود زیاذی امكان انحراف از آنها سلب شده باشد.

.

” الكسس كارل ” دركتاب” نيايش” به برخى از خصايل افرادى كه به ايمان حقيقى رسيده اند اشاره دارد:

تواضع، فداكارى، شجاعت، طمأنينه، ساطع بودن نور خدائى از چهره شان وغیره …

 اين ويژگى ها وصفات به طور تدريجى درشخصيّت آ نها بروز ميكند و رفته رفته جزو شخصيّت آ نها ميشود.

درمقايسه بين افراد، ميتوانيد آ نها را از ديگران بازشناسيد. آنگاه ميتوانيد پى ببريد كه كدام يك از آنها روح خدائى را

در خويش پرورانده اند. و يا چه صفاتى از اسماء و صفات الهى درآ نها تجلى نموده است.

.

مناسك دينى با شكل خارجى اين تحول وجودى را نشان ميدهند.

مثل حج – كه اساساً خود زمينه ساز پرورش اين روح درجان آدمى است،

مثل صلات. وقتى خداوند در”قرآن مجيد” ميفرمايد: “صلات را برپا داريد”،

منظورش اين است كه با خداوند رابطه برقرار كنيد. وقتى اين رابطه برقرار شد انسان ازهرپليدى فاصله ميگيرد

و آنگاه معناى اين آيۀ قرآن عمق و ژرفا پيدا ميكند كه: “صلات آدمى را از هرنوع منكر، فساد و فحشاء باز ميدارد.”

( البته اگر این صلات یا نماز، دركمال خلوص اجراء شود و نه سطحى و ريا كارانه.)

بقول ” يونگ “: خداوند يك واقعيّت روانى است كه بى ميانجى تجربه ميشود.

شالودۀ “قرآن” هم يك تجربۀ كامل باطنى است. تجربه اى كه درون پيامبر رخ داده است،

قرآن راهنماى اهل تقواست: “اهل تقوا” كسى است كه آن دانۀ قدسى را درخودش كشف كرده و رشد ميدهد.

 پس تقوا بعبارتى باعث كشف  و پرورش و حفظ و هراست آن دانۀ قدسى ميشود.

.

تجربۀ باطنى:

تجربۀ باطنی اساس هرنوع تجربه ايست. ” اساساً خيمۀ دين برستون تجربۀ باطنى برپا است.”

مخاطب قرآن انسان است و انسان كسى است كه براثر تحول درونى و هبوط وجودى از وضعيّت بشرى درآمده

و به وضعيّت انسانى فراز آمده است.

 البته هركس” بقدر” خويش از قرآن برداشت ميكند، اما آن كس كه به مقام ابراهيم رسيده، بقدر ابراهيم دين را مى فهمد

و با قرآن ارتباط همدلانه برقرار ميكند. “شريعتى” از تأثيرات تجربۀ باطنى چنين سخن ميگويد:

” اين انقلاب ( انقلاب درونى ) دراخلاق، رفتار، حساسيتها، عواطف و افكار وحتى سبك زندگى ونيزحتى در كيفيت استعداد هاى

 شخص بشدّت رخ ميدهد و همه را دگرگون ميكند بطوريكه پيوند خود را چنان با گذشته ميبرد كه با آن بيگانه ميشود.

وى ديگر شباحتى با گذ شته اش، يعنى با خودش درگذشته ندارد، حالت و خصايص  روحى و فكريش براى همۀ كسانى كه او را

 مى شناختند مجهول و مرموز ميگردد. ( کشف) حلول ديگرى در او ( كه روح خداست ) موجب ميشود

كه وى ديگر شبيه خودش نيست و با يك تغيير ناگهانى همه چيز در نظر او دگرگون ميشود.

اين دگرگونى نه تنها درعقايد، در روحيات و افكارش، بلكه درحواس ظاهريش نيز رخ ميدهد،

رنگها عوض ميشوند، طعمها، صداها، اشكال، تصويرها، زشتى ها، زيبائيها، بديها، خوبيها،

بيگانه ها، آشناها، دوستيها،، دشمنى ها، همه از قالبهاى اصلى خود بيرون ميآيند و كيفيت و حالت ديگرى مى يابند

و هركدام اثرى بر او ميگذارند كه با هميشه متفاوت است. و گاه متضاد.

حتى مثلاً شيرينى ها تلخ، تلخى ها شيرين، آشناها ، بيگانه، بيگانه ها، آشنا و …

.

نه تنها اينها همه عوض ميشوند، بلكه عكس العملى نيز كه وى دربرابر هريك از اينها نشان ميدهد، گاه غير معقول

 و باور نكردنى است. مثلاً گاه حوادث و وقايع بسيار جدى و خطير، كمترين تأثيرى در روح او ندارد و برعكس،

يك حركت بسيار كوچك، يك حالت خاصى يا يك احساسى كه مثلاً ازيك رنگ دارد، چنان در او رنج يا شادى وصف ناپذيرى

 پديد مى آورد كه شگفت انگيز است.”

او درجاى ديگر چنين شرح ميدهد: ” اوه ! چه چشمه هاى رنگا رنگ و شگفت، و اسرار آميز و خارق العاده اى

 در تو جوش ميكند و جارى ميشود، سرازير ميشود و كم كم احساس ميكنى، و با چه لذّت عجيبى كه در وصف نمى گنجد

احساس ميكنى كه دارى ازهمۀ چيزهائى كه در اين دنيا نيست، هيچ جا نيست، اصلاً نيست پر ميشوى و پُر ميشوى

وصداى ريزش اين جريانهاى اعجاز آميز غيبى را درون خود، اگر بدان گوش دهى، دل بندى، خاموش باشى،

سرت را بدرون خودت خم كنى و گوشت را بر روى قلبت بنرمى بفشارى، بروشنى و صراحت، بلند بلند ميشنوى،

چه حالتى، چه موسيقى دارد … اين صداها!

صداى ريزش رودها و نهرها و چشمه سارهاى مرموز، نم نم بارانها و صاعقه ها و تندرها و سيل ها و هياهوى آبشارها

و سپس، رويش بهشت در كوير خلوت و سوختۀ دل …

 احساس  ميكنى كه گوئى  از زير اين  آسمان سر پوشيده و بسته و خفقان آور، پنجره هائى به بيرون از اين عالم گشوده اى،

 و با اقيانوسها و بارانها وچشمه سارهاى عالم ديگر ارتباط يافته اى وهزاران كاريز از اعماق درونت جوش كرده است

و رودهاى غيب درپنهانى ترين دهليزهاى روحت سرباز كرده است و دارى لبريز مى شوى و دارى سرشار ميشوى

و دارى سر ميروى و… چه ميدانم چه بگويم؟ …

.

” “شريعتى” درمورد علت قريب تحول با طنى چنين مى گويد: “عشق، مرگ و شكست، سه ضربۀ نيرومندند

 كه او را ازاين غرقاب به درميبرند و بخود ميآورند، درزير اين ضربات است كه انسان گاه براى نخستين بارنگاه هايش

كه همواره درغير خود و بيرون از خود مشغول است بخود باز ميگردد، آدمى چشم به درون خويش مى گشايد

و به تماشا وتأمل خويش مى نشيند.” در اين تغيير، وى ” حالات وجودى ” خويش را دريافت ميكند،

و اين عميقترين، متعاليترين و صادقانه ترين احساسات و دريافتها و آزمايشهاى انسانى است و ازاين طريق به نوعى آگاهى

بى واسطه دست مى یابد كه به تعبير متفكران ما، علم حضورى نام دارد كه درآن علم، عالم ومعلوم هرسه يكى است

و تجربۀ اين وحدت در” خود آگاهى” ( تغييرذاتى و انقلاب وجودى نقشى اساسى دارد.)

.

“اقبال” هم به همين ضربه ها تحت عنوان ” تحرك عصبى ” اشاره ميكند.

“شريعتى” ميگويد: ” اين تحرك عصبى، براثر ( شكست درعشق )، مرگ يا هراس از مرگ و شكست ( اشكال مختلف آن )

بوجود ميآيد.” اگر بسترشخصيّت آدمى آماده نباشد، چه بسا ضربه هاى متوالى هيچ تأثيرى نداشته باشد.

يكى از ويژگيهاى اين بستر، رشد نسبى عقلى است. آدمى بايد به رشدى ازعقلانيّت رسيده باشد،

تا بر اثر آن ضربه اى كه ميخورد، درخويش فرو رود.

ويژگى ديگر به ساختار شخصى  و روحى فرد مربوط است. به نظر ميرسد اگر فردى عاطفى و رقيق القلب و حساس باشد،

امكان مناسب ترى ( براى دريافت اين اثرات مثبت ضربه ) دارد، تا كسى كه خشك و بى احساس و غير عاطفى است.

.

معبدى دركوير:

آنچه زنده یاد، “برادر ارجمند دکتر شریعتی” درکتاب “معبدی درکویر” به نگارش در آورده،

نه فقط سير تحول باطنى يك فرد، كه حكايت يكايك ما نيز هست، چه همۀ ما از نورى  واحد شكل يافته ايم،

و لذا ميتوانيم با عزم و اراده سرشت و سرنوشت خود را، آنگونه كه قرآن عزیز تصوير ميكند رقم بزنيم،

از اين رو، به “معبد” بايد چنان نگريست و آن را چنان فهميد، كه گوئى حكايت تحّول ماست كه بايد درخويش تكرار كنيم.

اين گونه است كه ما نيز ميتوانيم ، معبد خويش را درعمق جانمان كشف كنيم و درآن “عبادت ” شوق انگيز خود را آغاز نمائيم.

عبادتى كه درسير تكامليش مارا از اين سوى جهان به آن سوى جهان روانمان مى كشاند، تا ملكوتى را كه موعود ماست

درهمين دنيا نيز، نظاره گر باشيم.

.

همۀ ما از نورى  واحد شكل يافته ايم، و لذا ميتوانيم با عزم و اراده، به اذن خدا، سرشت و سرنوشت خود را،

آنگونه كه قرآن عزیز تصوير ميكند رقم بزنيم، ما میتوانیم معبد خويش را درعمق جانمان كشف كنيم،

و درآن “عبادت ” شوق انگيز خود را آغاز نمائيم.

عبادتى كه درسير تكامليش مارا از اين سوى جهان به آن سوى جهان روانمان مى كشاند، تا ملكوتى را كه موعود ماست

 درهمين دنيا نيز، نظاره گر باشيم.

برداشتی از کتاب: ” بازخوانى عرفان دراند يشۀ دكترشريعتى” : نوشتۀ اميررضائى

.

.

.

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.