عشـــــــــق … و باز هم عشـــــــــق …

بدست • 9 دسامبر 2012 • دسته: رنگارنگ

عشـــــــــق عشـــــــــق و باز هم عشـــــــــق …

در زمانهای بسيار قديم وقتی هنوز پای بشر به زمين نرسيده بود،

فضيلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند،

آنها از بی كاری خسته و كسل شده بودند.
ناگهان ذكاوت ايستاد و گفت بياييد يك بازی بكنيم مثل قايم باشك …
همگی از اين پيشنهاد شاد شدند و ديوانگي فورا فرياد زد:

من چشم می گذارم و از آنجايي كه کسي نمي خواست دنبال ديوانگي برود،

همه قبول كردند او چشم بگذارد.
ديوانگی جلوی درختی رفت و چشم هايش را بست و شروع كرد به شمردن …

يك .. دو .. سه .. همه رفتند تا جايی پنهان شوند.

لطافت خود را به شاخ ماه آويزان كرد، خيانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد،

اصالت در ميان ابرها مخفي شد، هوس به مركز زمين رفت،

دروغ گفت زير سنگ پنهان مي شوم اما به ته دريا رفت،

طمع داخل كيسه ای كه خودش دوخته بود مخفي شد،

و ديوانگي مشغول شمردن بود هفتاد و نه … هشتاد …

و همه پنهان شدند به جز عشـــــــــق كه همواره  مردد بود نمی توانست تصميم بگيريد،

و جای تعجب نيست چون همه مي دانيم پنهان كردن عشق مشكل است،

در همين حال ديوانگي به پايان شمارش می رسيد نود و پنج … نود و شش.

هنگامي كه ديوانگی به صد رسيد، عشق پريد و بين يك بوته گل رز پنهان شد.

ديوانگی فرياد زد دارم ميام. و اولين كسی را كه پيدا كرد تنبلی بود،

زيرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جايي پنهان شود.

و بعد لطافت را يافت كه به شاخ ماه آويزان بود،

دروغ ته درياچه، هوس در مركز زمين، يكی يكی همه را پيدا كرد به جز عشـــــــــق …

و از يافتن عشـــــــــق نا اميد شده بود. حسادت در گوش هايش زمزمه كرد:

” تو فقط بايد عشـــــــــق را پيدا كنی و او در پشت بوته گل رز پنهان شده است.”

ديوانگی شاخه چنگك مانندی از درخت چيد، و با شدت و هيجان زياد آن را در بوته گل رز فرو كرد،

و دوباره و دوباره تا با صدای ناله ای دست كشيد،

عشـــــــــق از پشت بوته بيرون آمد درحالی که با دستهايش صورتش را پوشانده بود،

و از ميان انگشتانش قطرات خون بيرون می زد، شاخه به چشمان عشق فرو رفته بودند،

و او نمی توانست جايی را ببيند او كور شده بود!

ديوانگی گفت من چه كردم؟ من چه كردم؟ چگونه مي توانم تو را درمان كنم؟

عشـــــــــق پاسخ داد تو نمی توانی مرا درمان كنی، اما اگر مي خواهی كمكم كنی مي توانی رهایم کنی!
و اينگونه بود که عشـــــــــق با دلی شکسته، بدرگاه خداوند نالید و از او کمک خواست  …

و خداوند عــــــشق خویش را به او هدیه کرد …

و عــــــشق الهی همۀ دلشکستگی هایش را چاره کرد …

از همانروز تا همیشه از عشقهای کور نردبانی ساخته شد، برای رسیدن به عشـــــــــق پرشکوه و بینائی بخش الهی،

و تمام آدمهای عاشق و حساس با بالا رفتن از آن، در آغوش خدا آرام گرفتند …

با عشق است که امکان وصول و دريافت اسرار الهی نصيب سالک می‌گردد.

عشق خواه مَجازی يا حقيقی؛ در نهايت سالک را به جانب وصال محبوب رهنمون مي‌شود.

عـاشقي گر زين سر و گر زان سر است

عـاقبت ما را بــدان ســــر رهبــــر است

(مثنوي، دفتر اول، ب 111)

.

در نگنجد عشق در گفت و شنید
عشق در یاییست قعرش ناپدید قطره های بحر را نتوان شمرد هفت دریا پیش آن بحر است خرد

عشق جوشد بحر را مانند دیگ
عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشق بشکافت فلک را صد شکاف
عشق لرزاند زمین را از گزاف

شرح عشق ار من بگویم بر دوام
صد قیامت بگذرد و ان ناتمام
زآنکه تاریخ قیامت را حداست حد کجا؟ آنجا که وصف ایزد است
عشق را پانصد پر است و هر پری
از فراز عرش تا تحت سری …

 مولانا

.

اگر این آسمان عاشق نبودی

 نبودی سینه او را صفایی

 و گر خورشید هم عاشق نبودی

 نبودی در جمال او ضیایی

 زمین و کوه اگر نه عاشقندی

 نرستی از دل هر دو گیاهی

 اگر دریا ز عشق آگه نبودی

قراری داشتی آخر به جایی …

 مثنوی مولانا

.

عشق اسطرلاب اسرار خداست:

هـر کـه را جامــه زعشقـي چاک شـد

او ز حـرص و جملـه عيبــي پاک شـد

شاد باش ای عشق خوش سودای ما

ای طـبـيـب جـمـلـــــه عـلــت هـای مـا

ای دوای نــخـــــوت و نــامــــوس مـا

ای تـو افـلاطــــون و جـالـيـنــوس مـا

جســم خاک از عشــق بر افـلاک شـد

کـــوه در رقــص آمـــد و چـالاک شـد …

 (مثنوی، دفتر اول، ب 22-25)

.

خدا بهترین معشوقه … پس هر چی داری به پاش بریز….   نترس، پشیمونت نمی کنه .

کوچیک نمی شی که بزرگت می کنه،  دار و ندارت رو بپاش بریز …

 اون می دونه عشق چیه ! عشق چه جنسیه !

جز او، هیچ کس نمی فهمه عشق رو .

عاشق بازی های آدم رو دوست داره …

 وقتی عقل پیش دل کم می یاره، خدا لذت می بره …

خنده خدا دیدنیه خیلی دیدنی ……

وقتی می بینه بنده هاش دلشون با یاد اون  زنده می شه … دیدنیه خنده خدا …

با دنیا عوض نمی شه کرد .

*

*

ولی وای اگه قهرش بگیره
وای اگه بخواد ناز کنه واسه بندش !
وای اگه بخواد یک روز نخواد بنده اش رو !
وای اگه این لیلی غمش بخواد بشینه توی دل
غمش در نهانخانه دل نشیند
به نازی که لیلی به محمل نشیند
پس صبر داشته باش …
صبر
صبر
صبر
*

*

مبادا ناامید بشی …

عاشقانه بدرگاهش بمون و التماس کن …

توبه کن … از نا شکری برگرد … تا اون برگرده …

بهمین سادگی!

نترس ! ازش با نماز و صبر کمک بگیر ……………..

*

*

گاهی هم سختی هائی برای امتحان پیش میاد،

فقط می خواد امتحانت کنه …

نترس ! ازش با نماز و صبر کمک بگیر …..

 پس صبر داشته باش

 صبر

 صبر

 صبری جمیل

از خودش مدد بخواه ……………..

یا الله مدددددددددددددددد

*

هرکس عاشق تره، آروم تر از کنارت رد میشه …

خدا آنچنان آرام و همیشگی در کنار ماست که گاهی حضورش رو حس نمی کنیم …

*

*

آنکه در عشق مرده ، برپا خواهد خاست و در عشق زنده خواهد شد و آنکه در عشق زنده می شود ،

بی عشق مردن را تجربه نخواهد کرد و در عشق زنده خواهد شد،

 و آنکه در عشق زاده می شود ، عشق در او زنده خواهد شد، و از زاده شدن عشق ،

 عاشق و معشوق و عشق یکی خواهند شد .

(دعاداران)

 .

آندل که غیر خدا ندارد چه خوش است
درمان دلی چنین حزین را چه خوش است
در سیر فلک ، چرخ طواف دل باید رفت
آن محفل عشق رب، دلم را چه خوش است  …

.

وصالی است بی تکلٌف بی قیاس !

هست ربٌ الناس را با جان ناس !

 .

يك عشق عروج است و رسيدن به كمال

 يك عشق غوغاى درون است و تمناى وصال

 يك عشق سكوت است و سخن گفتن چشم

 يك عشق خيال است و خيال است و خيال …

 مولانا

.

.

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.