دربارۀ سورۀ یاسین

بدست • 28 نوامبر 2012 • دسته: رنگارنگ

دربارۀ سورۀ یاسین:

درسر سفرۀ عقد ایرانی، هنگامی که خطبه خوانده می‌شود، معمولاً سورهٔ یاسین از قرآن باز است

و امید که عروس و داماد حقیقتاً لا اقل آیه ای از آن را بخوانند، تا بتوانند با الگو قرار دادن قرآن کریم راه سعادت را بیابند.

.

أَعُوذُبِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ

 بـــــــســم الله الرّحمن الرّحــيــــــــم

یاسین سوره ۳۶ از قرآن است و ۸۳ آیه دارد. این سوره قلب قرآن نام گرفته‌است و در مکه نازل شده.

اين سوره همانند 28 سوره ديگر قرآن مجيد با حروف مقطعه آغاز مى شود،

و اين بار دو حرف ((يا ـ سين )) (يس ) آيه اول سوره را تشكيل مى دهد.

درخـصـوص سـوره ((يـس )) در روايـتى از امام صادق (ع ) مى خوانيم كه فرمود:

((يس نام رسول خداست و دليل بر آن اين است كه بعد از آن مى فرمايد :

تو از مرسلين و بر صراط مستقيم هستى. ))

آيـه – به دنبال اين حروف مقطعه به مانند بسيارى از سوره هايى كه باحروف مقطعه آغاز شده ـ

سخن از قرآن مجيد به ميان مى آورد، منتها در اينجا به آن سوگند ياد كرده، مى گويد:

((سوگند به قرآن حكيم )) (والقرآن الحكيم. )

گويى قرآن را موجودى زنده و عاقل و رهبر و پيشوا معرفى مى كند، كه مى تواند درهاى حكمت را

به روى انسانها بگشايد.

الـبـته خداوند نيازى به سوگند ندارد، ولى سوگندهاى قرآن همواره داراى دوفايده مهم است :

نخست تاكيد روى مطلب، و ديگر بيان عظمت چيزى كه به آن سوگند ياد مى شود.

آيـه ـ ايـن آيـه چـيـزى را كه سوگند آيه قبل به خاطر آن بوده است بازگومى كند.

مى فرمايد: ((مسلما تو از رسولان خداوند هستى )) (انك لمن المرسلين. )

آيه ـ رسالتى كه توام با حقيقت است و ((بودن تو بر صراط مستقيم )) (على صراط مستقيم. )

آيـه ـ سـپـس مى افزايد: اين قرآنى است كه ((از ناحيه خداوند عزيز ورحيم نازل شده ))

(تنزيل العزيز الرحيم. )

عـزت و رحـمـتـش كه يكى مظهر ((انذار)) و ديگرى مظهر ((بشارت )) است با هم آميخته

و اين كتاب بزرگ آسمانى را در اختيار انسانها گذارده است .

(آيـه )ـ ايـن آيـه هـدف اصلى نزول قرآن را اين گونه شرح مى دهد:

قرآن را بر تو نازل كرديم ((تا قـومى را انذار كنى كه پدران آنها انذار نشدند،

و به همين دليل آنها در غفلت فرو رفته اند)) (لتنذر قوما ما انذر آباؤهم فهم غافلون .)

 آن نازل شد تا مردم غافل را هوشيار، و خواب زدگان را بيدار سازد.

آيـه ـ سـپـس قـرآن بـه عـنـوان يك پيشگويى درباره سران كفر و سردمداران شرك مى گويد:

((فـرمان و وعده الهى بر اكثر آنها تحقق يافته و به همين دليل ايمان نمى آورند))

 (لقد حق القول على اكثرهم فهم لا يؤمنون ).

حقيقت اين است كه انسان در صورتى اصلاح پذير و قابل هدايت است كه فطرت توحيدى خود را

با اعـمـال زشـت و اخـلاق آلـوده اش بكلى پايمال نكرده باشد، وگرنه تاريكى مطلق بر قلب چيره

خواهد شد و تمام روزنه هاى اميد براى او بسته مى شود.

(آيـه )ـ ايـن آيه ادامه توصيف اين گروه نفوذناپذير است، در نخستين توصيف آنهامى گويد:

((ما در گـردنـهـاى آنها غلهايى قرار داديم كه تا چانه هاى آنها ادامه دارد، و سرهاى آنها را به بالا

نگاه داشته است )) (انا جعلنا فى اعناقهم اغلا لا فهى الى الا ذقان فهم مقمحون. )

چـه جـالب است تشبيهى كه از حال بت پرستان لجوج خصوصا سران آنها به چنين انسانهايى شده،

آنـها طوق ((تقليد)) و زنجير ((عادات و رسوم خرافى )) را برگردن و دست و پاى خود بسته اند،

و غـلـهـاى آنـهـا آنقدر پهن و گسترده است كه سر آنهارا بالا نگاهداشته و از ديدن حقايق

محروم ساخته. آنها اسيرانى هستند كه نه قدرت فعاليت و حركت دارند و نه قدرت ديد.

آيـه فـوق هـم مـى تـواند ترسيمى از حال اين گروه بى ايمان در دنيا باشد،

و هم بيان حال آنها در آخرت كه تجسمى است از مسائل اين جهان .

آيـه ـ ايـن آيـه توصيف ديگرى از همين افراد است، و ترسيم گويايى ازعوامل نفوذناپذيرى آنها،

مـى فرمايد: ((و ما در پيش روى آنها سدى قرار داديم و درپشت سرشان سدىد. ))

(وجعلنا من بين ايديهم سدا ومن خلفهم سدا .)

آنها در ميان اين دو سد چنان محاصره شده اند كه نه راه پيش دارند و نه راه بازگشت.

و در همين حال ((چشمانشان را پوشانده ايم لذا نمى بينند)) (فاغشيناهم فهم لا يبصرون. )

و چـنين است حال مستكبران خودخواه و خودبين، و مقلدان كور و كر،

 ومتعصبان لجوج در برابر چهره حقايق !

آيه ـ به همين دليل در اين آيه صريحا مى گويد:

((براى آنها يكسان است، چه آنها را انذار كنى، يا نكنى، ايمان نمى آورند.))

(وسوا عليهم انذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤمنون. )

گفتار تو هرقدر نافذ، و وحى آسمانى هر قدر مؤثر باشد، تا در زمينه آماده وارد نشود

تاثير نخواهد گذاشت .

آيه ـ چه كسانى انذار تو را مى پذيرند؟

در آيات گذشته سخن از گروهى درميان بود كه به هيچ وجه آمادگى پذيرش انذارهاى الهى را نـدارنـد،

امـا در ايـنـجـا از گـروه ديـگـرى كه درست در نقطه مقابل آنهاقرار گرفته اند سخن مى گويد،

تا با مقايسه با يكديگر ـ بهمان گونه كه روش قرآن دربحث است ـ مساله روشنتر شود.

مـى فـرمـايد: ((تو تنها كسى را انذار مى كنى كه از ذكر پيروى كند، و از خداوندرحمان در پنهان بـتـرسـد.))

و از طـريـق بـرهان و استدلال او را بشناسد.

(انما تنذر من اتبع الذكر وخشى الرحمن بالغيب )

كسى كه گوش شنوا و قلب آماده دارد.

((و كسى كه چنين است او را بشارت به مغفرت و پاداش پرارزش ده. ))

(فبشره بمغفرة واجر كريم. )

آيـه ـ سـپـس بـه تـنـاسـب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون اجر و پاداش پرارزش مؤمنان

و پـذيـرنـدگان انذارهاى انبيا آمده بود، در اين آيه به مساله ((معاد ورستاخيز و ثبت و ضبط اعمال

بـراى حـسـاب و جـزا)) اشـاره كـرده , مى فرمايد: ((مامردگان را زنده مى كنيم. ))

(انا نحن نحى الموتى. ) ((و تمام آثار آنها را مى نويسيم )) (ونكتب ما قدموا وآثارهم. )

بـنـابراين چيزى فروگذار نخواهد شد مگر اين كه در نامه اعمال براى روزحساب محفوظ خواهد بود.

و در پايان آيه براى تاكيد بيشتر مى افزايد:

((و ما همه چيز را در كتاب آشكار بیان كرده ايم )) (وكل شى احصيناه فى امام مبين. ).

(آيه )ـ سرگذشت ((اصحاب القريه )) براى آنها عبرتى است :

تعقيب بحثهايى كه در زمينه قرآن و نبوت پيامبر اسلام (ص ) و مؤمنان راستين و منكران لجوج گذشت

در اينجا نمونه اى از وضع امتهاى پيشين در همين زمينه مطرح شده، و در ضمن اين آيه و چـنـديـن

آيـه بـعد كه مجموعاً هجده آيه را تشكيل مى دهد سرگذشتى از چند تن از پيامبران پـيـشين را بيان

مى كند، تا هم هشدارى باشد براى مشركان مكه، و هم تسلى و دلدارى باشد براى پـيـامبر

و مؤمنان اندك آن روز.

به هر حال تكيه بر اين سرگذشت در قلب اين سوره كه خود قلب قرآن است،

به خاطر شباهت تمامى است كه با موقعيت مسلمانان دارد.

نـخـست مى فرمايد: ((و براى آنها اصحاب قريه را مثال بزن هنگامى كه فرستادگان خدا

به سوى آنها آمدند)) (واضرب لهم مثلا اصحاب القرية اذ جاها المرسلون. )

((قـريـه)) مفهوم گسترده اى دارد كه هم شهرها را شامل مى گردد و هم روستاهارا،

هرچند در زبان فارسى معمولى تنها به روستا اطلاق مى شود.

مـشـهـور در ميان مفسران اين است كه منظور از ((قريه )) در اينجا ((انطاكيه ))

يكى از شهرهاى شامات بوده است .

از آيات اين سوره برمى آيد كه اهل اين شهر بت پرست بودند، و اين رسولان براى دعوت آنها

به سوى توحيد و مبارزه با شرك آمده بودند.

آيـه ـ سـپـس قرآن بعد از اين بيان اجمالى و سربسته، بشرح ماجراپرداخته، چنين مى فرماید:

((در آن زمـان كه دو نفر از رسولان را به سوى آنها فرستاديم، اما آنها رسولان ما را تكذيب كردند،

لـذا براى تقويت آن دو، شخص سومى ارسال نموديم، آنها همگى گفتند:

ما فرستادگان به سوى شما از طرف پروردگاريم ))

(اذارسلنا اليهم اثنين فكذبوهما فعززنا بثالث فقالوا انا اليكم مرسلون. )

آيـه ـ اكـنـون بـبـينيم آن قوم گمراه در مقابل دعوت رسولان چه واكنشى نشان دادند، قرآن فرماید:

همان بهانه اى را كه بسيارى از كافران سركش در برابر پيامبران الهى پيش كشيدند، مـطـرح نمودند.

((آنان (در جواب ) گفتند: شما بشرى همانند ما هستيد و خداوند رحمان چيزى نـازل نكرده،

شما فقط دروغ مى گوييد!))

(قالوا ما انتم الا بشر مثلنا وما انزل الرحمن من شى ان انتم الا تكذبون.)

اگر بنا بود فرستاده اى از طرف خدا بيايد بايد فرشته مقربى باشد نه انسانى همچون ما،

و همين را دليل براى تكذيب رسولان و انكار نزول فرمان الهى پنداشتند.

.

آيـه ـ بـه هـرحـال ايـن پيامبران از مخالفت سرسختانه آن قوم گمراه مايوس نشدند، و ضعف و سـسـتـى بـه خـود راه نـدادند،

و در پاسخ آنها چنين گفتند:

(( پروردگارما مى داند كه ما قطعا فرستادگان او به سوى شما هستيم ))

(قالوا ربنا يعلم انا اليكم لمرسلون. )

آيـه ـ ((و بـر عهده ما چيزى جز ابلاغ رسالت بطور آشكار و روشن نيست .))

(وما علينا الا البلا غ المبين. )

آيـه ـ ولى اين كوردلان در برابر آن منطق روشن و معجزات تسليم نشدند،

بلكه بر خشونت خود افـزودنـد، و از مرحله تكذيب پافراتر نهاده به مرحله تهديد

و شدت عمل گام نهادند.

((گفتند: ما شـمـا را به فال بد گرفته ايم. )) وجود شماشوم است و مايه بدبختى شهر و ديار ما!

 (قالوا انا تطيرنا بكم. )

مـمـكـن اسـت مـقـارن آمـدن اين پيامبران الهى بعضى مشكلات در زندگى مردم آن ديار

بر اثر گـنـاهـانـشـان و يا به عنوان هشدار الهى حاصل شده باشد، باز به اين هم قناعت نكردند،

بلكه با تـهـديدى صريح و آشكار نيات شوم و زشت خود را ظاهرساختند، و گفتند:

((اگر از اين سخنان دسـت بـرنـداريـد مـسـلـما شما را سنگسار خواهيم كرد،

و مجازات دردناكى از ما به شما خواهد رسيد!))

(لئن لم تنتهوا لنرجمنكم وليمسنكم منا عذاب اليم. )

ممكن است ذكر ((عذاب اليم )) اشاره به اين باشد كه سنگسار نمودن شما را آنقدر ادامه مى دهيم،

تا مايه مرگ شما شود.

آيـه ـ ايـنـجـا بـود كـه رسـولان الهى با منطق گوياى خود به پاسخ هذيانهاى آنها پرداختند،

و ((گـفـتند: شومى شما از خودتان است اگر درست بينديشيد به اين حقيقت واقف خواهيد شد.))

(قالوا طائركم معكم ائن ذكرتم. )

اگـر بـدبـختى و تيره روزى و حوادث شوم محيط جامعه شما را فراگرفته، وبركات الهى از ميان شـمـا

رخـت بـربـسـته، عامل آن را در درون جان خود، در افكارمنحط و اعمال زشت و شومتان جستجو كنيد،

نه در دعوت ما.

و سـرانـجـام آخـريـن سـخـن ايـن فـرسـتادگان پروردگار به آنان اين بود كه :

((شماگروهى اسرافكاريد)) (بل انتم قوم مسرفون. ).

اگـر تـوحـيـد را انكار كرده، به شرك روى مى آوريد. دليل آن اسراف و تجاوز ازحق است،

و اگر جـامـعه شما گرفتار سرنوشت شوم شده است،

سبب آن نيز اسراف در گناه و آلودگى به شهوات است .

آيه ـ مجاهدى جان بر كف !

در ايـنجا بخش ديگرى از مبارزات رسولانى كه در اين داستان به آنها اشاره شده، آمده است،

و آن مـربـوط بـه حـمـايت حساب شده و شجاعانه مؤمنان اندك ازآنهاست،

كه در برابر اكثريت كافر و مشرك و لجوج ايستادند، و تا سرحد جان ازپيامبران الهى دفاع كردند.

نخست مى فرمايد: ((و مردى (با ايمان ) از نقطه دور دست شهر با سرعت وشتاب

(به سراغ گروه كـافران ) آمد و گفت : اى قوم من ! از فرستادگان خدا پيروى كنيد.))

(وجا من اقصا المدينة رجل يسعى قال يا قوم اتبعوا المرسلين. )

ايـن مرد كه نامش را ((حبيب نجار)) ذكر كرده اند هنگامى كه به او خبر رسيد، در قلب شهر مردم

بر اين پيامبران الهى شوريده اند، و شايد قصد شهيد كردن آنها رادارند، سكوت را مجاز ندانست،

با سرعت و شتاب خود را به مركز شهر رسانيد وآنچه در توان داشت در دفاع از حق فروگذار نكرد.

تـعـبـيـر بـه ((رجل )) به صورت ناشناخته، شايد اشاره به اين نكته است كه او يك فرد عادى بود،

قـدرت و شوكتى نداشت، و در مسير خود تك و تنها بود، تا مؤمنان عصر پيامبر(ص )

در آغاز اسلام كـه عده قليلى بيش نبودند سرمشق بگيرند، و بدانندحتى يك نفر مؤمن تنها نيز،

 داراى مسؤوليت است و سكوت براى او جائز نيست .

(آيه )ـ اكنون ببينيم اين مؤمن مجاهد به چه منطق و دليلى براى جلب توجه همشهريانش

متوسل گشت ؟.

نـخست از اين در وارد شد: ((از كسانى پيروى كنيد كه از شما اجر و مزدى (دربرابر دعوت خود)

نمى خواهند)) (اتبعوا من لا يسئلكم اجرا .)

ايـن خود نخستين نشانه صدق آنهاست كه هيچ منفعت مادى در دعوتشان ندارند،

نه از شما مالى مـى خـواهند، و نه جاه و مقام، و نه حتى تشكر و سپاسگزارى،

و اين همان چيزى است كه بارها در آيـات قـرآن در مـورد انبياى بزرگ به عنوان نشانه اى از اخلاص

روى آن تكيه شده، تنها در سوره ((شعرا)) پنج بار جملۀ  ((ومااسئلكم عليه من اجر)) تكرار گرديده است .

سپس مى افزايد: به علاوه ((اين رسولان (چنانكه از محتواى دعوت وسخنانشان بر مى آيد)

افرادى هدايت يافته اند)) (وهم مهتدون. )

آيـه ـ سـپـس بـه دلـيل ديگرى مى پردازد و به سراغ اصل توحيد كه عمده ترين نكته دعوت

اين رسـولان بـوده اسـت مى رود و مى گويد: ((من چرا كسى راپرستش نكنم كه مرا آفريده است؟ ))

(ومالى لا اعبد الذى فطرنى. )

فـطـرت سليم مى گويد: كسى شايسته پرستش است كه خالق و مالك وبخشنده مواهب باشد،

نه اين بتها كه هيچ كارى از آنان ساخته نيست .

و به دنبال آن هشدار مى دهد كه مراقب باشيد،

((همه شما سرانجام تنها به سوى او باز مى گرديد.)) (واليه ترجعون. )

يعنى نه تنها سر و كار شما در زندگى اين جهان با اوست كه در جهان ديگر نيزتمام سرنوشت شما

در دست قدرت او مى باشد، آرى به سراغ كسى برويد كه در هردو جهان سرنوشت شما را

به دست گرفته .

آيـه ـ و در سـومـين استدلال خود به وضع بتها پرداخته، و اثبات عبوديت را براى خداوند با نفى

عـبـوديـت از بتها تكميل مى كند، مى گويد:

((آيا غير ازخداوند معبودانى را انتخاب كنم كه اگر خداوند رحمن بخواهد زيانى به من برساند

شفاعت آنها كمترين فايده اى براى من نخواهد داشت، و مـرا از مـجـازات او هرگزنجات نخواهند داد.))

(اتخذ من دونه آلهة ان يردن الرحمن بضر لا تغن عنى شفاعتهم شيئا ولا ينقذون ).

بـاز در ايـنجا از خودش سخن مى گويد تا جنبه تحكم و آمريت نداشته باشد،

و ديگران حساب كار خود را برسند.

آيـه – سـپس اين مؤمن مجاهد براى تاكيد و توضيح بيشتر افزود:

((هرگاه من چنين بتهايى را پـرسـتـش كنم و آنها را شريك پروردگار قرار دهم در گمراهى آشكار

خواهم بود)) (انى اذا لفى ضلا ل مبين. )

كـدام گـمراهى از اين آشكارتر كه انسان عاقل و باشعور در برابر اين موجودات بى شعور

زانو زند و آنها را در كنار خالق زمين و آسمان قرار دهد.

آيـه ـ ايـن مـؤمن تلاشگر و مبارز پس از اين استدلالات و تبليغات مؤثر و گيرا،

باصداى رسا در حضور جمع اعلام كرد: همه بدانيد ((من به پروردگار شما ايمان آورده ام ))

و دعوت اين رسولان را پذيرا شده ام (ان ى آمنت بربكم. )

((بنابراين سخنان مرا بشنويد)) (فاسمعون ) و بدانيد من به دعوت اين رسولان مؤمنم T

و گفتار مرا به كار بنديد كه به سود شماست .

آيه – حال ببينيم عكس العمل اين قوم لجوج در برابر اين مؤمن پاكباز چه بود؟

قرآن سخنى از آن به ميان نمى آورد، ولى از لحن آيات بعد استفاده مى شود كه آنها بر او

شوريدند، و شهيدش كردند.

قـرآن ايـن حـقـيـقت را با جمله جالب و سربسته اى بيان كرده، مى فرماید:

((به اوگفته شد وارد بهشت شو))! (قيل ادخل الجنة . )

اين تعبير نشان مى دهد كه شهادت اين مرد مؤمن همان، و داخل شدن او دربهشت همان .

البته روشن است منظور از بهشت در اينجا بهشت برزخى است،

چرا كه هم از آيات و هم از روايات استفاده مى شود كه بهشت جاويدان در قيامت نصيب مؤمنان

خواهد شد، همان گونه كه دوزخ نيز در مورد بدكاران چنين است .

به هرحال روح پاك اين مرد به آسمانها، در جوار قرب رحمت الهى و در نعيم بهشتى، شتافت،

و در آنجا تنها آرزويش اين بود كه ((گفت : اى كاش قوم من مى دانستند …))

(قال يا ليت قومى يعلمون … )

و اين چنين مؤمن، عاشق هدايت مردم است و از گمراهى آنان رنج مى برد.

آيـه ـ اى كـاش مـى دانـستند كه  ((پروردگارم مرا مشمول آمرزش و عفوخويش قرار داد،

و در صف گراميان جاى داد.)) (بما غفرلى ربى وجعلنى من المكرمين. )

اى كـاش چشم حق بينى داشتند و آنچه را در پشت اين پرده است ببينند،

يعنى تا اين همه نعمت و اكرام و احترام خدا را بنگرند و بدانند در مقابل اهانتهاى آنها

خداوند چه لطفى در حق من فرموده است،

اى كاش مى ديدند و ايمان مى آوردند اما افسوس !

.

آغاز جز 23 قرآن مجيد.

(آيـه )ـ ديـديـم كـه مردم شهر ((انطاكيه )) چگونه به مخالفت با پيامبران الهى قيام كردند اكنون ببينيم سرانجام كارشان چه شد؟.

قرآن در اين زمينه مى فرماید:

((ما بر قوم او بعد از (شهادت ) وى هيچ لشكرى ازآسمان نفرستاديم،

و اصـولا سـنت ما چنين نيست كه براى نابود ساختن اين اقوام سركش متوسل به اين امور شويم. ))

(وما انزلنا على قومه من بعده من جند من السما وما كنا منزلين. )

مـا نـياز به اين امور نداريم، تنها يك اشاره كافى است كه همه آنها را خاموش سازيم،

و به ديار عدم بفرستيم و تمام زندگى آنها را در هم بكوبيم .

آيـه – سـپس مى افزايد:

((تنها يك صيحه آسمانى تحقق يافت، صيحه اى تكان دهنده و مرگبار، ناگهان همگى خاموش شدند.))

(ان كانت الا صيحة واحدة فاذاهم خامدون . )

يك صيحه، آن هم در يك لحظه زودگذر,، بيش نبود، فريادى بود كه همه فريادها را خاموش كرد،

و تكانى بود كه همه را بى حركت ساخت .

بسوزند چوب درختان بى بر ـــــ سزا خود همين است مر بى برى را ….

آيه ـ در اين آيه با لحنى بسيار گيرا و مؤثر برخورد تمام سركشان تاريخ را بادعوت پيامبران خدا يـك جـا مورد بحث

قرار داده ، مى فرماید:

((واحسرتا بر اين بندگان كه هيچ پيامبرى براى هدايت آنـهـا نـيامد مگر اين كه او را به باد استهزا گرفتند.))

(ياحسرة على العباد ما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤن. )

بـيـچاره و محروم از سعادت آنها گروهى كه نه تنها گوش هوش به نداى رهبران ندهند،

بلكه به استهزا و سخريه آنها برخيزند.

(آيه )ـ. غفلت دائم :

در ايـن آيـه با توجه به بحثى كه در آيه قبل درباره غفلت مستمر گروه عظيمى از مردم جهان در طول اعصار و قرون پيشين گذشت،  مى فرمايد:

((آيا آنها نديدند كه ما افراد زيادى از قرون و اقوام پـيـشين از آنها را (بر اثر طغيان و ظلمشان )

به هلاكت رسانديم؟!))

 (الم يرواكم اهلكنا قبلهم من القرون . )

ايـنـها نخستين گروه نيستند، اقوام سركش ديگرى در اين جهان زندگى مى كردند،

و سرنوشت دردنـاك آنها كه بر صفحات تاريخ ثبت است، و آثارغم انگيزشان كه در ويرانه هاى

شهرهاى آباد آنها برجاى مانده در برابر چشم آنها قراردارد، آيا اين مقدار براى درس عبرت

كافى نيست ؟!.

در پـايان آيه مى افزايد: ((آنها هرگز به سوى ايشان بازگشت نمى كنند.))

(انهم اليهم لا يرجعون. ) يعنى : مصيبت بزرگ اينجاست كه امكان بازگشت به دنيا و جبران گناهان

و بدبختيهاى گذشته را ندارند، چنان پلها در پشت سر آنان ويران گشته كه بازگشتشان هرگز

ممكن نيست.

آيـه ـ در ايـن آيه مى افزايد:

((همه آنها بدون استثنا در روز قيامت نزد ماحاضر مى شوند.))

(وان كل لما جميع لدينا محضرون. )

يعنى اينطور نيست كه اگر هلاك شدند و نتوانستند به اين جهان باز گردند، مساله تمام است.

نه مـرگ در حقيقت آغاز كار است نه پايان، به زودى همگى درعرصه محشر براى حساب گردآورى

مى شوند، و بعد از آن مجازات دردناك الهى، مجازاتى مستمر و پى گير در انتظار آنهاست .

آيه – اين هم نشانه هاى ديگر:

از آنجا كه بحث در آيات گذشته پيرامون مبارزه فرستادگان پروردگار با شرك و بت پرستى بود،

هـمـچنين در آيه قبل اشاره اى به مساله معاد شده بود در اينجانشانه هايى از توحيد و معاد را

تواماً بيان مى كند تا وسيله اى باشد براى بيدارى منكران و ايمان به مبدا و معاد.

نـخـسـت از احـياى زمينهاى مرده و بركاتى كه از آن عائد انسانها مى شود بحث كرده،مى فرمايد:

((زمينهاى مرده براى آنها نشانه آشكارى است (از مبدا و معاد) ماآن را زنده كرديم،

و دانه هايى از آن خارج ساختيم و آنها از آن تغذيه مى كنند.))

 (وآية لهم الا رض الميتة احييناها واخرجنا منها حبا فمنه ياكلون. )

مـسـاله حيات و زندگى از مهمترين دلائل توحيد است،و با تمام پيشرفتهاى علمى هنوز كسى

به درسـتى نمى داند تحت تاثير چه عواملى در روز نخست موجودات بى جان تبديل به سلولهاى

زنده شده است .

آيه – اين آيه توضيح و تشريحى بر آيه قبل است و چگونگى حيات زمينهاى مرده را بيان مى كند،

مى فرمايد:

((و ما در آن باغهايى از نخلها و انگورها قرارداديم و چشمه هايى از آن جارى ساختيم. ))

(وجعلنا فيها جنات من نخيل واعناب وفجرنا فيها من العيون. )

در آيه قبل سخن از دانه هاى غذايى در ميان بود، اما در اينجا از ميوه هاى نيروبخش و مغذى سخن

مى گويد كه دو نمونه بارز و كامل آنها ((خرما)) و ((انگور))است،

 كه هريك غذايى كامل محسوب مى شود.

آيه ـ اين آيه هدف آفرينش اين درختان پربار را چنين بيان مى كند:

((غرض اين است كه از ميوه آن بـخـورند، در حالى كه دست آنها در ساختمان آن كمترين دخالتى نداشته، آيا شكر خدا را به جا نمى آورند؟))

(لياكلوا من ثمره و ماعملته ايديهم افلا يشكرون؟ )

آرى! ميوه هايى كه به صورت غذاى كامل بر شاخسار درختان ظاهر مى شود، بى آنكه كمترين نيازى

بـه پختن و يا تغييرات ديگر داشته باشد، به مجرد چيدن ازدرخت قابل استفاده است،

و اين نهايت لطف و عظمت پروردگار را درباره انسانهانشان مى دهد.

هـدف آن اسـت كه حس حق شناسى و شكرگزارى انسانها را تحريك كند، تا ازطريق شكرگزارى

 قدم در مرحله معرفت پروردگار بگذارند، كه شكر منعم نخستين گام معرفت كردگار است .

آيـه ـ ايـن آيه سخن از تسبيح و تنزيه پروردگار مى گويد، خط بطلان بر شرك مشركان

كه در آيـات گـذشـتـه از آن سـخن بود مى كشد، و راه توحيد و يكتاپرستى را به همگان نشان مى دهد.

مـى فرمايد: ((منزه است كسى كه تمام زوجها را آفريد، از آنچه زمين مى روياند، و از خود آنان،

و از آنـچـه نـمـى دانـنـد.))

(سـبحان الذى خلق الا زواج كلها مما تنبت الا رض ومن انفسهم ومما لا يعلمون. )

بـديـهـى است خداوند نياز به اين ندارد كه خويشتن را تسبيح و تنزيه كند، اين تعليمى است براى بندگان

و دستورالعملى است براى پيمودن خط تكامل .

ايـن آيه يكى ديگر از آياتى است كه محدود بودن علم انسان را بيان مى كند، و نشان مى دهد

كه در ايـن جـهان حقايق بسيارى است ـ از جمله ((زوجيت )) درموجودات جهان ـ

كه از علم و دانش ما پوشيده است .

آيه ـ هر يك از خورشيد و ماه آيتى هستند:

در اينجا بخش ديگرى از نشانه هاى عظمت خدا را در جهان هستى بيان مى كند .

نخست مى فرمايد: ((شب براى آنها آيه و نشانه اى است. )) از عظمت خدا(وآية لهم الليل. )

در حـالـى كـه نور آفتاب همه جا را فرا گرفته و سپاه ظلمت به عقب رانده شده

((ما نور آفتاب و روز را از آن بـرمـى داريـم، نـاگـهان تاريكى همه آنها را فرا مى گيرد.))

(نسلخ منه النهار فاذاهم مظلمون. )

دقـت در ايـن تـعـبـير اين نكته را بازگو مى كند كه طبيعت اصلى كره زمين تاريكى است،

نور و روشنايى صفتى است عارضى كه از منبع ديگرى به او داده مى شود،

همچون لباس كه بر تن كسى بپوشانند كه هرگاه آن لباس را بيرون آورند ،

صورت طبيعى تن آشكار مى شود.

آيـه – سـومـيـن نشانه اى كه بعد از آيت شب به آن اشاره شده آيت نور وروشنايى و آفتاب است.

 مـى فرماید:

((و خـورشـيد نيز براى آنها آيتى است، كه پيوسته به سوى قرارگاهش در حركت است. ))

(والشمس تجرى لمستقر لها .)

اين آيه به وضوح حركت خورشيد را بطور مستمر بيان مى كند،

اما در اين كه منظور از اين حركت چـيست؟

جديدترين تفسير همان است كه اخيرا دانشمندان كشف كرده اند و آن حركت خورشيد

با مجموعه منظومه شمسى در وسط كهكشان ما به سوى يك سمت معين و ستاره

دور دستى كه آن را ستاره ((وگا)) ناميده اندمى باشد.

بـه هـرحـال حركت دادن خورشيد، اين كره بسيار عظيمى كه يك ميليون ودويست هزار مرتبه از كـره زمـيـن بـزرگـتر است، آن هم با حركت حساب شده، در اين فضاى بيكران از هيچ كس ميسر نيست،

جز از خداوندى كه قدرتش فوق همه قدرتها، و علم و دانشش بى انتهاست .

و بـه هـمين جهت در پايان آيه مى فرمايد:

 ((اين تقدير خداوند قادر و داناست . )) (ذلك تقدير العزيز العليم. )

در تـعـبـيرات اين آيه اشاره اى است پرمعنى به نظام سال شمسى كه از حركت خورشيد

در برجها حاصل مى گردد، و به زندگى بشر نظم و برنامه مى دهد.

آيـه ـ لذا در اين آيه براى تكميل اين بحث از حركت ماه و منازل آن كه نظام بخش ايام ماه است،

سـخن مى گويد، و مى فرمايد:

((و ما براى ماه منزلهايى قرارداديم، و به هنگامى كه اين منزلها را طى كرد،

 سرانجام به صورت شاخه كهنه قوسى شكل و زرد رنگ خرما در مى آيد.))

 (والقمر قدرناه منازل حتى عادكالعرجون القديم. )

مـنـظـور از ((مـنازل )) همان منزلگاههاى دويست و هشتگانه اى است كه ماه قبل از ((محاق ))

و تاريكى مطلق طى مى كند.

اين نظام عجيب، به زندگى انسانها نظم مى بخشد، و يك تقويم طبيعى آسمانى است كه با سواد

و بى سواد توانايى خواندن آن را دارد.

آيه ـ در اين آيه سخن از ثبات و دوام اين نظم سال و ماه، و شب و روز است،

پروردگار آن چنان بـرنـامه اى براى آنها تنظيم كرده كه كمترين دگرگونى در وضع آنها پيدا نمى شود،

و تاريخ بشر به خاطر همين ثبات كاملا تنظيم مى گردد.

مـى فـرمـايـد: ((نه براى خورشيد سزاوار است كه به ماه رسد، و نه شب بر روزپيشى مى گيرد،

و هـركـدام از آنـهـا در مـسير خود شناورند.))

(لا الشمس ينبغى لها ان تدرك القمر ولا الليل سابق النهار وكل فى فلك يسبحون. )

مـى دانـيم خورشيد دوران خود را در برجهاى دوازده گانه در يك سال طى مى كند،

در حالى كه كره ماه منزلگاههاى خويش را در يك ماه طى مى كند.

بنابراين حركت دورانى ماه در مسيرش دوازده بار از حركت خورشيد در مدارش سريعتر است،

لذا مـى فرمايد: خورشيد هرگز در حركت خود به پاى ماه نمى رسد، تاحركت يك ساله خود را

در يك ماه انجام دهد، و نظام ساليانه بر هم خورد.

از آنچه گفتيم روشن مى شود كه منظور از حركت خورشيد در اين بحث حركت آن

بحسب حس ما ست .

.

آيه – حركت كشتيها در درياها نيز آيتى است  .

در آيـات پـيـشـين سخن از نشانه هاى پروردگار در آفرينش آفتاب و ماه و شب وروز

و همچنين زمين و بركات زمين بود، و در اين آيه سخن از درياها و بخشى ازنعمتها و مواهب دريا

يعنى حركت كشتيهاى تجارى و مسافربرى بر صحنه آنهامى باشد.

لـذا نـخـسـت مـى فـرمـايـد:

 ((ايـن نيز براى آنها آيت و نشانه اى است از عظمت پروردگار كه ما فـرزندانشان را در كشتيهايى

كه مملو (از وسائل زندگى ) است حمل كرديم. ))

(وآية لهم انا حملنا ذريتهم فى الفلك المشحون. )

حـركـت كـشـتـيها كه بزرگترين و مهمترين وسيله حمل و نقل بشر مى باشد،

وكارى كه از آنها ساخته است هزاران برابر مركبهاى ديگر است،

نتيجه خواص ويژه آب و وزن مخصوص اجسامى كه كشتى از آن ساخته شده، و خاصيت بادها

(دركشتيهاى بادبانى ) و انرژى اتمى (در كشتيهايى كه با نيروى اتم كار مى كند) مى باشد.

و هـمـه ايـنها قوا و نيروهايى است كه خدا مسخر انسان ساخته، و هر يك از آنها و نيز مجموعه آنها نشانه ای  از آيات الهى است .

آيـه – و بـراى ايـن كه توهم نشود كه تنها مركب خداداد كشتيهاست در اين آيه مى افزايد:

((و ما براى آنها مركبهاى ديگرى مانند آن آفريديم. ))

(وخلقنا لهم من مثله ما يركبون .)

مـركـبهايى كه در خشكى يا در هوا و فضا راه مى رود، و انسانها و وسائل آنها رابر دوش خود

حمل مى كند.

آيه – اين آيه براى روشنتر ساختن اين نعمت بزرگ حالتى را كه از دگرگون شدن اين نعمت به وجـود

مـى آيـد بـيـان مـى كند، مى فرماید: ((و اگر بخواهيم آنهارا غرق مى كنيم،

 آن چنان كه نه فريادرسى داشته باشند، و نه نجات داده شوند.))

(وان نشا نغرقهم فلا صريخ لهم ولا هم ينقذون. )

به يك موج عظيم فرمان مى دهيم كشتى آنها را واژگون كند!

يا به يك گرداب ماموريت مى دهيم آنها را در كام خود فرو بلعد!

يا به يك طوفان دستور مى دهيم آنها را مانند يك پر كاه بر دارد و در وسط امواج پرتاب كند!

اين ماييم كه اين نظام را تداوم مى بخشيم، تا آنها بهره گيرند، و اگر گهگاه حوادثى از اين قبيل

مى فرستيم براى اين است كه اهميت نعمتى را كه در آن غرقند بدانند.

آيـه ـ و سرانجام در اين آيه براى تكميل سخن فوق مى افزايد:

 ((مگر بازهم رحمت ما شامل حال آنها شود، و تا زمان معينى (كه پايان زندگى آنهاست. )

 ازاين زندگى بهره گيرند)) (الا رحمة منا ومتاعا الى حين . )

آرى ! با هيچ وسيله اى آنها نمى توانند نجات يابند جز اين كه نسيم رحمت ما بوزد،

و لطف ما به يارى آنها بشتابد.

آيـه – از آنـجـا كـه در آيـات گذشته سخن از بحثهاى مهمى از آيات پروردگار در پهنه جهان هستى بود،

در اينجا عكس العمل كفار لجوج را در برابر آيات الهى، و همچنين دعوت پيامبر(ص )

 و انذار به عذاب پروردگار بيان مى كند.

نـخـسـت مـى فرمايد: ((و هنگامى كه به آنها گفته مى شود از آنچه پيش رو وپشت سر شماست

از عـذابهاى الهى بپرهيزيد، تا مشمول رحمت الهى شويد.))

اعراض مى كنند و روى گردان مى شوند.

(واذا قيل لهم اتقوا ما بين ايديكم وماخلفكم لعلكم ترحمون. )

منظور از ((ما بين ايديكم )) مجازاتهاى دنياست، كه نمونه اى از آن در آيات قبل ذكرشده،

و منظور از ((ما خلفكم )) مجازاتهاى آخرت است، كه در پشت سر دارند،

وتعبير به ((پشت سر)) به خاطر آن اسـت كـه هـنـوز نيامده، گويى پشت سر انسان درحركت است،

و سرانجام روزى به او مى رسد، و دامانش را مى گيرد، و منظور ازپرهيز كردن از اين مجازاتها

اين است كه عوامل آن را ايجاد نكنند و به تعبير ديگر، كارى نكنند كه مستوجب اين عقوبات گردند.

آيه  ـ در اين آيه بار ديگر روى همين معنى تاكيد مى كند و لجاجت وپافشارى اين كوردلان را

در نـاديـده گـرفتن آيات الهى و تعليمات پيامبران مشخص ساخته، مى فرمايد:

((هيچ آيه اى از آيات پـروردگارشان براى آنها نمى آيد، مگر اين كه از آن روى گردان مى شوند.))

(وما تاتيهم من آية من آيات ربهم الا كانوا عنها معرضين. )

نه بيان آيات انفسى در آنها مؤثر است، و نه شرح آيات آفاقى،نه تهديد وانذار،

و نه بشارت و نويد به رحـمت الهى …

آنها به كورانى مى مانند كه نزديكترين اشيا اطراف خود را مشاهده نمى كنند،

و حتى نور آفتاب را از ظلمت و تاريكى شب فرق نمى نهند!

آيـه ـ سپس قرآن انگشت روى يكى از موارد مهم لجاجت و اعراض آنهاگذارده، مى فرماید:

((و هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا به شما روزى كرده است (در راه او) انفاق كنيد.

كافران بـه مـؤمنان مى گويند: آيا ما كسى را اطعام كنيم كه اگر خدا مى خواست او را سير مى كرد،

شما تـنـهـا در گـمـراهى آشكاريد .))

(واذا قيل لهم انفقوا مما رزقكم اللّه قال الذين كفروا للذين آمنوا انطعم من لو يشا اللّه اطعمه ان انتم

الا فى ضلا ل مبين. )

ايـن هـمـان مـنطق بسيار عوامانه اى است كه در هر عصر و زمان از ناحيه افراد خودخواه و بخيل

مطرح مى شود كه مى گويند: اگر فلانى فقير است لابدكارى كرده كه خدا مى خواهد فقير بماند،

و اگر ما غنى هستيم لابد عملى انجام داده ايم كه مشمول لطف خدا شده ايم،

بنابراين نه فقر آنها و نه غناى ما هيچ كدام بى حكمت نيست .

غافل از اين كه جهان ميدان آزمايش و امتحان است.

خداوند يكى را باتنگ دستى آزمايش مى كند، و ديـگـرى را با غنا و ثروت،

و گاه يك انسان را در دو زمان با اين دو، در بوته امتحان قرار مى دهد، كـه آيـا بـه هنگام فقر،

امانت و مناعت طبع و مراتب شكرگزارى را به جا مى آورد؟

يا همه را زير پا مى گذارد، و به هنگام غنا از آنچه در اختيار دارد، در راه او انفاق مى كند يا نه ؟!

.

آيه – صيحه هاى رستاخير!

بـه دنبال ذكر منطق سست و بهانه جويانه كفار در مورد انفاقها كه در آيات قبل گذشت،

در اينجا سخن را از استهزاى آنها نسبت به قيام قيامت شروع مى كند،

ومنطق پوسيده آنها را در مورد انكار معاد با جواب قاطع درهم مى كوبد.

به علاوه بحثهايى را كه در طى آيات پيشين در زمينه توحيد بيان شد، بابحثهاى معاد تكميل كرده،

مـى فـرمايد: ((آنها مى گويند: اگر راست مى گوييد اين وعده اى را كه شما مى دهيد كى خواهد آمد؟!)) (ويقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين؟! )

و ادعا می کنند، ايـن كه شما نمى توانيد تاريخى براى قيام قيامت تعيين كنيد، دليل بر اين است

كه در گفتار خود صادق نيستيد .

آيـه ـ ايـن آيه به اين سؤال توام با سخريه يك پاسخ محكم و جدى داده ، مى فرماید:

قيام قيامت و پـايان اين جهان براى خدا مساله پيچيده، و كار مشكلى نيست.

((آنها جز اين انتظار نمى كشند كه يك صيحه عظيم آسمانى فرا رسد و آنان راناگهان فرو گيرد،

در حالى كه مشغول جنگ و جدال ((در مورد دنياى خويش هستند.))

 (ما ينظرون الا صيحة واحدة تاخذهم وهم يخصمون. )

همين يك فرياد عظيم آسمانى كافى است كه همه را در يك لحظه كوتاه،

هركدام در همان مكان و هـمان حالتى كه هستند قبض روح كند، و زندگى پرغوغاى مادى آنها

كه معركه دعواها و ميدان جنگ دائمى آنان است، جاى خود را

به دنيايى خاموش و خالى از هر سر و صدا بدهد.

در روايـات اسـلامـى از پـيـغمبر گرامى اسلام (ص ) آمده است كه:

((اين صيحه آسمانى آن چنان غـافلگيرانه است كه دو نفر در حالى كه پارچه اى را گشوده اند،

و مشغول معامله اند پيش از آن كه آن را برچينند و بپيچند جهان پايان مى يابد.!

و كـسـانى هستند كه در آن لحظه لقمه غذا از ظرف برداشته اما پيش از آن كه به دهان آنها برسد،

صيحه آسمانى فرا مى رسد و جهان پايان مى يابد.!

بـه هـر حـال قـرآن بـا ايـن تعبير كوتاه و قاطع به آنها هشدار مى دهد كه قيامت بطور ناگهانى

و غـافـلـگيرانه برپا مى شود، و ثانيا موضوع پيچيده اى نيست كه آنها درامكانش به بحث

و مخاصمه برخيزند، با يك صيحه همه چيز پايان مى گيرد، و دنيا به آخر مى رسد.

(آيـه )ـ لـذا در اين آيه مى فرماید: اين مساله به قدرى سريع و برق آسا وغافلگيرانه است،

كه ((حتى تـوانـايى بر وصيت و سفارش نخواهند داشت، و حتى فرصت مراجعت به سوى خانواده

و منزلهاى خود را پيدا نمى كنند.!))

 (فلا يستطيعون توصية ولا الى اهلهم يرجعون. )

معمولا هنگامى كه حادثه اى به انسان دست مى دهد و انسان احساس مى كند

پايان عمرش نزديك شـده، سـعـى مـى كـنـد هـر جا هست خود را به منزل وماواى خويش برساند،

و در ميان همسر و فرزندانش قرار گيرد، سپس كارهاى نيمه تمام و سرنوشت بازماندگان خود را

 از طريق وصيت بر عهده اين و آن بگذارد، و سفارش آنها را به ديگران بكند.

امـا مگر صيحه پايان دنيا به كسى مجال مى دهد؟ و يا به فرض اين كه مجالى باشد،

مگر كسى زنده مى ماند كه توصيه هاى انسان را بشنود؟.

آيه ـ سپس به مرحله ديگر كه مرحله حيات بعد از مرگ است اشاره كرده، مى فرماید:

((و بار ديگر در صـور دمـيـده مى شود، پس ناگهان همه آنها از قبرهابيرون آمده،

شتابان به سوى (دادگاه ) پروردگارشان رهسپار مى شوند.))

(ونفخ ‌فى الصور فاذاهم من الا جداث الى ربهم ينسلون. )

خـاكـهـا و اسـتخوانهاى پوسيده به فرمان پروردگار لباس حيات در تن مى پوشند،

و از قبر سر بر مى آورند، و براى محاكمه و حساب در آن دادگاه عجيب حاضر مى گردند …

همان گونه كه با يك ((صيحه )) همگى مردند، با يك ((نفخه )) دميدن در صور، جان مى گيرند،

و زنده مى شوند. نه مرگ آنها براى خدا مشكلى دارد، و نه احياى آنها.

آيـه  ـ سـپـس مـى افزايد: در اين هنگام منكران رستاخيز و معاد مى گويند:

((اى واى بر ما! چه كسى ما را از خوابگاهمان برانگيخت؟! ))

(قالوا يا ويلنا من بعثنامن مرقدنا .)

((ايـن هـمـان چيزى است كه خداوند رحمن وعده داده است، و فرستادگان اوراست گفتند .! ))

(هذا ما وعد الرحمن وصدق المرسلون. )

آرى ! صـحـنـه آن چنان گويا و وحشت انگيز است كه انسان همه مسائل باطل وخرافى را

به دست فـرامـوشـى مـى سپرد، و جز اعتراف صريح به واقعيتها راهى نمى يابد.

قبرها را به خوابگاهى تشبيه مـى كـنـد، و رستاخير را به بيدار شدن ازخواب،

 چنانكه كه در حديث معروف نيز وارد شده است :

((همان گونه كه مى خوابيد،مى ميريد و همان گونه كه از خواب برمى خيزيد, زنده مى شويد.))

(آيـه )ـ سـپـس براى توضيح چگونگى سرعت وقوع اين نفخ صور، مى فرمايد:

((آن صيحه واحدى بـيـش نـيـسـت، فريادى عظيم برمى خيزد، ناگهان همگى نزد ما حاضر مى شوند.))

(ان كانت الا صيحة واحدة فاذاهم جميع لدينامحضرون . )

بـنـابراين براى احياى مردگان و برخاستن آنها از قبرها و حضورشان در دادگاه عدل پروردگار

زمـان زيـادى لازم نـيست، همان گونه كه براى مرگ انسانها زمان طولانى لازم نبود، صيحه اول فرياد مرگ است،

و صيحه دوم فرياد زندگى و حيات و حضور در دادگاه عدل پروردگار …

آيه ـ در اينجا بحث پيرامون چگونگى حساب در محشر را سربسته گذارده،

و از آن مى گذرد، و به تشريح سرانجام كار مؤمنان صالح و كافران طالح پرداخته، چنين فرماید:

((امروز به هيچ كس ذره اى ستم نمى شود .)) (فاليوم لا تظلم نفس شيئا .)

نـه از پاداش كسى كاسته مى شود، و نه كيفر كسى افزون مى گردد،

و حتى به قدر يك سر سوزن كم و زياد و بيدادگرى و ظلم و ستم وجود ندارد.

سـپـس بـه بـيـانـى مى پردازد كه در حقيقت دليل روشن و زنده اى براى عدم وجود ظلم

در آن دادگاه بزرگ است مى فرمايد:

((شما جز آنچه را عمل مى كرديدجزا داده نمى شويد. ))

(ولا تجزون الا ما كنتم تعملون . )

آيه )ـ-غرق در مواهب مادى و معنوى. !

در ايـنـجـا بـه گوشه اى از پاداشهاى مؤمنان پرداخته، و قبل از هر چيز روى مساله آرامش خاطر

انـگـشـت گـذارده، مـى فرماید: ((بهشتيان امروز به نعمتهاى خدامشغولند.))

كه از هر انديشه ناراحت كننده بركنار مى باشند . (ان اصحاب الجنة اليوم فى شغل. )

((و در نهايت سرور و شادى به سر مى برند)) (فاكهون .)

آيـه – بعد از نعمت آرامش خاطر كه خميرمايه همه نعمتها، و شرط استفاده از همه مواهب است،

بـه شرح نعمتهاى ديگر پرداخته، چنين فرماید:

((آنهاو همسرانشان در سايه هاى لذت بخش، بر تختها، در خلوتگاهها تكيه كرده اند.))

(هم وازواجهم فى ظلا ل على الا رائك متكئون. )

((ازواج)) به معنى همسران بهشتى، و يا همسران با ايمانى است كه در اين دنيا داشتند.

تـعـبـيـر بـه ((ظـلال )) (سـايه ها) نشان مى دهد كه در آنجا نيز آفتابى وجود دارد،

ولى نه آفتابى آزاردهنده …

آرى ! آنها در سايه مطبوع درختان بهشتى نشاط و سرور ديگرى دارند.

آيـه ـ عـلاوه بـر ايـن ((بـراى آنها ميوه بسيار لذت بخشى است،

و هر چه بخواهند در اختيار آنها خواهد بود. )) (لهم فيها فاكهة ولهم ما يدعون .)

و بـه ايـن تـرتـيـب آنچه امروز در فكر انسان بگنجد و آنچه از فكر او خطور نكند،

از انواع مواهب و نعمتها در آنجا آماده و مهياست، و پذيرايى خداوند از ميهمانان خود در بالاترين سطح ممكن انجام مى شود.

.

آيـه –  امـا مـهمتر از همه همان مواهب معنوى است كه در اين آيه به آن اشاره كرده، مى فرمايد:

((بـراى آنـها سلام و تهنيت الهى است، و امنیتی ست ازناحيه پروردگار رحيم و مهربان آنها .))

(سلا م قولا من رب رحيم … )

اين نداى روح افزا و نشاطبخش و مملو از مهر و محبت او چنان روح انسان رادر خود غرق مى كند،

و بـه او لـذت و شـادى و مـعـنـويـت مى بخشد، كه با هيچ نعمتى برابر نيست.

آرى شنيدن نداى محبوب، ندايى آميخته با محبت، و آكنده از لطف، سر تا پاى بهشتيان را غرق سرور

مى كند. كه يك لحظه آن بر تمام دنيا و آنچه در آن است برترى دارد،

و چنان آنها را مجذوب مى كند، كه از همه چيز جز او غافل مى شوند، و همه نعمتهاى بهشتى را

در آن حال به دست فراموشى مى سپارند.

(آيه )ـ ای فرزندان آدم، آیا با شما پیمان نبستم که شیطان را نپرستید، که او دشمن آشکار شماست؟!

چرا پرستش شيطان مى كنيد؟!

 بخشى از سرگذشت شوق انگيز و پرافتخار بهشتيان در آيات قبل گذشت، و در اينجا به قسمتى

از سرنوشت دوزخيان و بندگان شيطان اشاره فرماید.

 نـخـست اين كه در آن روز با خطابى تحقيرآميز مخاطب مى شوند، و به آنهاگفته مى شود:

((جدا شـويـد امـروز اى گـنـهكاران! ))

(وامتازوا اليوم ايها المجرمون )شما بوديد كه در دنيا خود را در صـفـوف مـؤمنان جازده بوديد،

و گاه به رنگ آنها درمى آمديد، و از حيثيت و اعتبارشان استفاده مى كرديد،

امروز صفوف خود را از آنهاجدا سازيد، و در چهره اصلى خود ظاهر شويد!

آيـه ـ ايـن آيـه بـه ملامتها و سرزنشهاى پرمعنى خداوند نسبت به مجرمان در روز قيامت اشاره كـرده،

چـنـين مى گويد:” آيا با شما عهد نكردم اى فرزندان آدم كه شيطان را پرستش و اطاعت مكنيد

كه او دشمن آشكار شماست؟ “

(الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين؟)

اين اخطار بطور مكرر بر زبان رسولان الهى جارى شد، از سوى ديگر اين پيمان در عالم ((تكوين ))

بـه زبـان اعـطـاى عـقـل به انسان نيز گرفته شده است، چرا كه دلائل عقلى به روشنى گواهى

مـى دهـد انسان نبايد فرمان كسى را اطاعت كند كه ازروز نخست كمر به دشمنى او بسته،

او را از بهشت بيرون كرده و سوگند به اغواى فرزندانش خورده است .

از سـوى سـوم بـا سـرشـت و فـطرت الهى همه انسانها بر توحيد، و انحصار اطاعت

براى ذات پاك پـروردگـار نـيز اين پيمان از انسان گرفته شده است، و به اين ترتيب نه بايك زبان

كه با چندين زبان اين توصيه الهى تحقق يافته، و اين عهد و پيمان سرنوشت ساز امضا شده است.

آيه ـ در اين آيه براى تاكيد بيشتر و بيان آنچه وظيفه فرزندان آدم است مى فرمايد:

آيا من به شما عـهد نكردم كه : «مرا بپرستيد و از من اطاعت كنيد كه راه مستقيم همين است.»

(وان اعبدونى هذا صراط مستقيم. )

از يـك سـو پـيـمـان گرفته كه اطاعت شيطان نكنند، چرا كه او دشمنى و عداوت خود را از روز نخست

آشكار ساخته، و در مقابل پيمان گرفته كه از او اطاعت كنند، و دليلش را اين قرار مى دهد

كه ((صراط مستقيم همين است )) و اين در حقيقت بهترين محرك انسانهاست، ه از گذرگاهى عبور

مى كند و مقصدى در پيش دارد.

آيه ـ باز براى شناسايى هر چه بيشتر اين دشمن قديمى خطرناك مى افزايد:

((او گروه زيادى از شما را گمراه كرد، آيا انديشه نكرديد؟!))

(ولقد اضل منكم جبلا كثيرا افلم تكونوا تعقلون؟!)

آيـا نـمـى بـيـنيد چه بدبختيهايى شيطان بر سر پيروان خود آورده ؟

آيا تاريخ ‌پيشينيان را مطالعه نكرديد تا ببينيد بندگان او به چه سرنوشت شوم و دردناكى گرفتار شدند؟

پـس چـرا دشمنى را كه امتحان عداوت خود را بارها و بارها داده است جدى نمى گيريد،

و باز با او طرح دوستى مى ريزيد، و حتى او را رهبر و ولى و راهنماى خويش انتخاب مى كنيد؟!

و به گفته شاعر:. كجا بر سرآيم از اين عار و ننگ ـــــ كه با او به صلحيم و با حق به جنگ ؟

آيه ـ آيات گذشته بخشى از سرزنشهاى خداوند و گفتگوهاى او را به مجرمان درقيامت بازگو كرد،

دراينجا همين معنى را در بخش ديگرى ادامه مى دهد:
آرى ! در آن روز در حـالى كه آتش سوزان و شعله ور جهنم در برابر ديدگان مجرمان قرار گرفته

بـه آن اشـاره كرده خطاب به مجرمان مى گويد:

((اين همان دوزخى است كه به شما وعده داده مى شد!))

(هذه جهنم التى كنتم توعدون. )

آيه ـ  ((پيامبران الهى يكى بعد از ديگرى آمدند و شما را از چنين روز وچنين آتشى برحذر داشتند،

ولى شما همه را به شوخى و مسخره گرفتيد، امـروز در آن وارد شـويـد، و بـا آتـش سوزان آن بسوزيد

كه اين جزاى كفرى است كه داشتيد.))

(اصلوها اليوم بما كنتم تكفرون.

 آيه ـ سپس به گواهان روز قيامت اشاره فرماید، گواهانى كه جز پيكرخود انسانند،

و جايى براى انـكار سخنان آنها نيست، مى فرمايد:

((امروز بر دهان آنهامهر مى نهيم، و دستهاى آنها با ما سخن مى گويد، و پاهاى آنها كارهايى را

كه انجام مى دادند براى ما شهادت مى دهند.))

(اليوم نختم على افواههم وتكلمنا ايديهم وتشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون.)

آرى ! در آن روز، ديـگـر اعـضـاى انسان تسليم تمايلات او نيستند، آنها حساب خود را

 از كل وجود انسان جدا كرده تسليم پروردگار مى شوند، و بر آستان مقدس اوسر فرود مى آورند،

و حقايق را با شـهـادت خـود آشكار مى سازند، و چه دادگاه عجيبى است كه گواه آن اعضاى پيكر

خود انسان است، همان ابزارى است كه گناه را با آن انجام داده …

الـبـتـه گـواهـى اعـضـا مربوط به كفار و مجرمان است لذا در حديثى از امام باقر(ع ) مى خوانيم :

((اعضاى پيكر انسان بر ضد مؤمن گواهى نمى دهد، بلكه گواهى بر ضد كسى مى دهد

كه فرمان عـذاب بـر او مـسـلم شده، و اما مؤمن نامه اعمالش را به دست راست او مى دهند،

(و خودش آن را مـى خـوانـد.) همان گونه كه خداوند متعال فرموده :

« آنها كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده شده (باسرفرازى و افتخار) نامه اعمال خود را

 مى خوانند و كمترين ستمى به آنها نخواهدشد.»

آيـه ـ در ايـن آيـه اشـاره بـه يكى از عذابهايى مى كند كه ممكن است خداوند درهمين دنيا

اين گـروه مـجـرم را بـه آن مـبـتـلا سـازد، عذابى دردناك و وحشتزا.

مى فرمايد:((و اگر بخواهيم چشمانشان را محو مى كنيم . ))

ولو نشـا لطمسنا على اعينهم.
(و در ايـن حـال وحـشـتى فوق العاده آنها را فرا مى گيرد.)

((سپس براى عبور از راه، مى خواهند بر يكديگر پيشى بگيرند، اما چگونه مى توانند ببينند؟))

(فاستبقواالصراط فانى يبصرون.)

آنها حتى از پيدا كردن راه خانه خود عاجز خواهند ماند، تا چه رسد به اين كه راه حق را پيدا كنند،

و در صراط مستقيم قدم بگذارند.)

آيـه – مـجـازات دردنـاك ديـگر اين كه :

((اگر بخواهيم آنها را در جاى خودمسخ مى كنيم.

(به مـجـسـمـه هـايـى بى روح و فاقد حركت يا اشكال حيوانى افليج تبديل مى نماييم )

به گونه اى كه نـتـوانـنـد راه خود را ادامه دهند، و يا به عقب باز گردند.))

(ولو نشا لمسخناهم على مكانتهم فما استطاعوا مضيا ولا يرجعون. )

روشن است كه دو آيه فوق مربوط به عذابهاى دنياست .

 آيـه ـ در اين آيه به وضع انسان در پايان عمر از نظر ضعف و ناتوانى عقل و جسم اشاره مى كند،

تا هـم هشدارى باشد به آنها كه براى انتخاب راه هدايت امروزو فردا مى كنند، و هم پاسخى باشد

به كسانى كه تقصيرات خود را به گردن كمى عمرمى افكنند، و هم دليلى باشد بر قدرت خداوند

كه او همان گونه كه مى تواند يك انسان نيرومند را به ضعف و ناتوانى يك نوزاد بازگرداند،

قادر است بر مساله معاد، و همچنين نابينا ساختن مجرمان و از حركت بازداشتن آنها.

مى فرمايد: ((هركس را كه طول عمر دهيم در آفرينش واژگونه مى كنيم، آياانديشه نمى كنند؟!))

(ومن نعمره ننكسه فى الخلق افلا يعقلون؟! )

به راستى روزهايى فرا مى رسد بسيار دردناك كه عمق ناراحتى آن را به زحمت مى توان تصور كرد.

آيه – او شاعر نيست، او انذاركننده زندگان است .

گـفـتيم در اين سوره بحثهاى زنده و جامعى پيرامون اصول اعتقادى توحيد، معاد، نبوت مطرح شده،

و در مقطعهاى متفاوتى سخن را از يكى به ديگرى منتقل مى سازد.

در آيـات گذشته بحثهاى مختلفى پيرامون توحيد و معاد مطرح بود، در اين آيه و آيه بعد

به بحث نـبـوت بـاز مى گردد، و يكى از رایجترين اتهاماتى را كه براى پيامبر اسلام (ص )

مطرح مى كردند عـنـوان كـرده پـاسـخ دنـدان شـكنى و آموزنده اى به آن مى دهد،

و آن اتهام شعر و شاعرى است، مـى گـويـد:

((مـا هـرگـز شعربه او (پيامبر) نياموختيم و شايسته او نيست )) كه شاعر باشد.

 (وما علمناه الشعر وماينبغى له . )

.

جـاذبـه و نـفـوذ قرآن در دلها براى همه كس محسوس بود، و زيباييهاى لفظ و معنى و فصاحت

و بـلاغت آن قابل انكار نیست، حتى خود مشركان چنان مجذوب آهنگ و بيان قرآن مى شدند

كه گاه شـبـانـه بـطور مخفيانه به نزديكى منزلگاه پيامبر(ص ) مى آمدند تا زمزمه تلاوت او را

در دل شب بشنوند.

اينجا بود كه براى توجيه اين پديده بزرگ، و اغفال مردم از اين وحى آسمانى،

زمزمه شعر و شاعرى پيامبر(ص ) را در همه جا سر دادند، كه اين خوداعترافى بود ضمنى

به نفوذ فوق العاده قرآن !

اما چرا شايسته پيامبر(ص) نيست كه شاعر باشد، بخاطر اين كه خط ((وحى))

از خط ((شعر)) كاملا جداست . زيرا:

1ـ معمولا سرچشمه شعر تخيل و پندار است، در حالى كه وحى از مبداهستى سرچشمه مى گيرد،

و بر محور واقعيتها مى گردد.

2ـ شـعـر از عـواطف متغير انسانى مى جوشد، و دائما در حال دگرگونى است.

در حالى كه وحى بيانگر حقايق ثابت آسمانى مى باشد.

3ـ لـطـف شـعـر در بسيارى از موارد در اغراق گوئيها و مبالغه هاى آن است،

تاآنجا كه گفته اند:

((احـسـن الـشـعـر اكذبه .))

( بهترين شعر دروغ آميزترين آن است. ) درحالى كه در وحى جز صداقت چيزى نيست .

4ـ سرانجام به تعبير زيباى يكى از مفسران :

 ((شعر)) مجموعه شوقهايى است كه از زمين به آسمان پـرواز مى كند، اما ((وحى))

مجموعه حقائقى است كه از آسمان به زمين نازل مى گردد.

و اين دو خط كاملا متفاوت است !

 الـبـتـه شـاعرانى كه در خط اهداف مقدسى گام بر مى دارند و از عوارض نامطلوب شعر، خود را بركنار  مى سازند حساب جداگانه اى دارند.

قـرآن در بـرابر نفى شعر از پيامبر(ص) اضافه مى كند:

((اين آيات چيزى جزوسيله بيدارى و قرآن آشكار نيست. ))

(ان هو الا ذكر وقرآن مبين. )

آيه ـ ((هدف از آن اين است كه افرادى را كه زنده اند انذار كند، و (بركافران اتمام حجت شود.)

تا فرمان عذاب بر آنها مسلم گردد.)) (لينذر من كان حياويحق القول على الكافرين . )

آرى ! اين آيات ((ذكر)) است و مايه يادآورى و وسيله بيدارى.

اين آيات ((قرآن مبين )) است كه حق را بدون هيچ گونه پرده پوشى با قاطعيت و صراحت بيان مى كند،

و به همين دليل عامل بيدارى و حيات و زندگى است .

آيه – منافع سرشار چهارپايان براى شما:

بار ديگر قرآن مجيد به مساله توحيد و شرك باز مى گردد، و ضمن برشمردن قسمتى از نشانه هاى

عظمت خدا در زندگى انسانها، و رفع نيازمنديهاى آنها از سوى خدا، به ضعف و ناتوانى

و بينوايى بتها اشاره كرده، در يك مقايسه روشن، حقانيت خط توحيد، و بطلان خط شرك را آشكار

مى سازد.

نـخست مى گويد: ((آيا آنها نديدند كه از آنچه باقدرت خود به عمل آورده ايم چهارپايانى براى آنها

آفريديم كه آنان مالك آن هستند.))

(اولم يروا انا خلقنا لهم مماعملت ايدينا انعاما فهم لها مالكون. )

آيـه ـ و براى اين كه به خوبى بتوانند از اين چهارپايان بهره گيرند، ((آنها رارام ايشان ساختيم. ))

(وذللناها لهم . )

ايـن حـيـوانـات زورمـنـد پـرقـدرت كه گاه بطور نادر، به فرمان خدا سر به عصيان وطغيان بر مـى دارند،

چنان خطرناك مى شوند كه دهها نفر در مقابل آنان عاجزمى شوند .

ولى در حالت عادى گاهى يك قطار شتر را به ريسمانى بسته و به دست كودكى چند ساله

 مى سپارند.

((پـس هـم از آنـها مركب راهوار براى خود فراهم مى سازند، و هم از آنها تغذيه مى كنند.))

(فمنها ركوبهم ومنها ياكلون. )

آيـه ـ مـنـافـع آنـهـا به همين جا ختم نمى شود، بلكه ((براى آنان منافع ديگردر اين حيوانات

و نوشيدنيهاى گوارايى است . )) (ولهم فيها منافع ومشارب . )

تـعـبـير به ((مشارب )) اشاره به نوشیدنی ها ایست كه از چهارپايان مختلف گرفته مى شود،

و قسمت مهمى از مواد غذايى انسان از آن و فراورده هاى آن تامين مى گردد.

((آيـا بـا ايـن حـال شـكر اين نعمتها را به جا نمى آورند .)) شكرى كه وسيله معرفت اللّه

و شناخت ولى نعمت است (افلا يشكرون . )

آيه ـ لذا در اين آيه به تشريح حال مشركان پرداخته چنين مى گويد:

((آنهاغير از خدا معبودانى بـراى خويش برگزيدند به اين اميد كه از سوى آنهايارى شوند))

و مورد حمايت بتان قرار گيرند (واتخذوا من دون اللّه آلهة لعلهم ينصرون. )

چه خيال خام و فكر باطلى؟ كه اين موجودات ضعيف را كه هيچ قدرتى بردفاع از خويشتن ندارند

تـا چـه رسـد بـه ديگران، در كنار خالق زمين و آسمان وبخشنده آن همه مواهب قرار دهند، و در حوادث مشكل زندگى از آنان يارى طلبند؟

آيـه ـ لـذا در اين آيه مى افزايد: ((آنها قادر به نصرت و يارى عبادت كنندگان خويش نيستند،

و ايـن عـابـدان در قـيـامـت لـشـكـر آنها خواهندبود و همگى در آتش دوزخ حضور مى يابند))

(لا يستطيعون نصرهم وهم لهم جندمحضرون. )

چه دردناك است كه اين پيروان در آن روز به صورت لشكريانى پشت سربتها قرار گيرند،

و همگى در دادگـاه عدل خدا حضور يابند ـ حاضر ساختن افرادبى آنكه خودشان تمايل داشته باشند نشانه حقارت آنها است ـ

و بعداز آن همگى به دوزخ فرستاده شوند، بى آنكه بتوانند گرهى را از كار لشكر خودبگشايند.

آيـه ـ سـرانـجـام در ايـن آيـه به عنوان دلدارى پيامبر(ص ) و تقويت روحيه او در برابر اين همه كـارشكنيها

و فتنه انگيزيها و افكار و اعمال خرافى، مى فرمايد:

((اكنون كه چنين است سخنان آنها تـو را غـمـگـيـن نـكـند (كه گاهى تو را شاعرمى خوانند

و گاهى ساحر و گاه تهمتهاى ديگرى مـى بـنـدنـد))

چـرا كـه آنـچه را آنها در دل مخفى مى دارند و يا با زبان آشكار  مى سازند همه را ما مى دانيم . ))

(فلا يحزنك قولهم انا نعلم ما يسرون وما يعلنون . )

نه نيات آنها بر ما پوشيده است، و نه توطئه هاى مخفيانه آنها، و نه تكذيبها وشيطنتهاى آشكارشان،

هـمه را مى دانيم و حساب آنها را براى روز حساب نگه مى داريم و تو را از شر آنها در اين جهان نيز در امان خواهيم داشت .

.

آيـه ـ شـان نـزول : مـردى از مـشركان به نام ((ابى بن خلف )) يا ((امية بن خلف ))

و يا ((عاص بن وائل )) قـطـعـه استخوان پوسيده اى را پيدا كرد و گفت :

با اين دليل محكم به مخاصمه با محمد بـرمـى خيزم، و سخن او را درباره معاد ابطال مى كنم .

آن را برداشت ونزد پيامبر اسلام آمد (و شايد مـقدارى از آن را در حضور پيامبر نرم كردو به روى زمين ريخت )

و گفت چه كسى مى تواند اين استخوانهاى پوسيده را از نوزنده كند؟ (و كدام عقل آن را باور مى كند؟)

ايـن آيـه و شـش آيـه بعد از آن كه مجموعا هفت آيه را تشكيل مى دهد نازل شد.

تفسير:

فرينش نخستين دليل قاطعى است بر معاد.

ايـن سوره از قرآن مجيد با مساله نبوت آغاز شد، و با هفت آيه منسجم كه قويترين بيانات را درباره معاد

در بر دارد پايان مى يابد.

نـخست دست انسان را مى گيرد و به آغاز حيات خودش در آن روز كه نطفه بى ارزشى بيش نبود مـى بـرد،

و او را بـه انديشه وا مى دارد. هی فرماید:

((آيا انسان نديدكه ما او را از نطفه آفريديم و او (آن چـنـان قـوى و نـيـرومـنـد و صـاحـب قدرت و شعور ونطق شد كه حتى

به مجادله در برابر پـروردگـارش برخاست و)مخاصمه كننده آشكارى شد؟!))

(اولم ير الا نسان انا خلقناه من نطفة فاذا هو خصيم مبين؟! )

آرى ! اين موجود ضعيف و ناتوان آن چنان قوى و نيرومند شد كه به خوداجازه داد به پرخاشگرى در بـرابـر دعـوت ((اللّه )) بـرخيزد،

و گذشته و آينده خويش رابه دست فراموشى بسپارد، و مصداق روشن ((خصيم مبين )) شود.

آيه ـ براى بى خبرى او همين بس كه ((او مثلى براى ما زد، و به پندارخودش دليل موجهی پـيـدا كـرد.)

و در حـالـى كه آفرينش نخستين خود را به دست فراموشى سپرده، گفت :

((چه كسى مى تواند اين استخوانها را زنده كند در حالى كه پوسيده است؟! ))

(وضرب لنا مثلا ونسى خلقه قال من يحيى العظام وهى رميم. )

منظور از ضرب المثل در اينجا بيان استدلال و ذكر مصداق به منظور اثبات يك مطلب كلى است .

جالب اين كه قرآن مجيد با جمله كوتاه ((ونسى خلقه )) تمام پاسخ او را داده است هر چند پشت سر آن توضيح بيشتر

و دلائل افزونتر نيز ذكر فرموده است .

مـى فرماید: اگر آفرينش خويش را فراموش نكرده بودى هرگز به چنين استدلال واهى و سستى دسـت نـمـى زدى،

اى انـسـان فراموشكار! به عقب باز گرد، و آفرينش خود را بنگر، چگونه نطفه نـاچـيـزى بـودى ،

و هـر روز لباس تازه اى از حيات بر تن توپوشانيد،

تو دائما در حال مرگ و معاد هستى، اما توى فراموشكار همه اينها را به طاق نسيان زدى

حال مى پرسى چه كسى اين استخوان پوسيده را زنده مى كند؟!

اين استخوان هرگاه كاملا بپوسد تازه خاك مى شود، مگر روز اول خاك نبودى ؟

آيـه ـ لـذا بـلافاصله به پيامبر اسلام (ص) دستور مى دهد كه به اين خيره سرمغرور و فراموشكار

((بـگـو: كـسى او را زنده مى كند كه در روز نخست او را ايجاد كرد.))

(قل يحييها الذى انشاها اول مرة . )

و اگـر فـكـر مـى كنيد اين استخوان پوسيده وقتى كه خاك شد و در همه جا پراكنده گشت ،

چه كـسى   مى تواند آن اجزا را بشناسد و از نقاط مختلف گردآورى كند؟

پاسخ آن نيز روشن است ((او از هر مخلوقى آگاه است )) و تمام ويژگيهاى آنها رامى داند

(وهو بكل خلق عليم. )

كـسـى كـه داراى چنين ((علم )) و چنان ((قدرتى )) است مساله معاد و احياى مردگان

مشكلى برايش ايجاد نخواهد كرد.

آيه – رستاخيز انرژيها!.

در ادامـه بـحـث پيرامون مساله امكان معاد مى فرمايد:

((همان كسى كه براى شما از درخت سبز آتش آفريد و شما به وسيله آن آتش مى افروزيد.))

قادر است كه براين استخوانهاى پوسيده بار ديگر لباس حيات بپوشاند.

 (الذى جعل لكم من الشجرالا خضر نارا فاذا انتم منه توقدون. )

در اين جا تفسير دقيقى وجود دارد كه به كمك دانشهاى امروز بر آن دست يافته ايم ،

كه ما نام آن را رستاخيز انرژيها گذارده ايم ـ البته تفسيرهاى ديگر را نيز ردنمى كنيم .

تـوضـيـح ايـن كه : يكى از كارهاى مهم گياهان مساله ((كربن گيرى )) از هوا، و ساختن

((سلولز نـباتى )) است اين سلولز ياخته هاى درختان و گياهان ـ گاز كربن ـ را ازهوا گرفته و آن را تجزيه مـى كـنـنـد،

اكسيژن آن را آزاد ساخته، و كربن را در وجود خودنگاه مى دارد، و سپس آن را با آب تركيب كرده و چوب درختان را از آن مى سازد.

ولـى مـسـاله مهم اين است كه طبق گواهى علوم طبيعى هر تركيب شيميايى كه انجام مى يابد،

يا بايد توام با جذب انرژى اصى باشد و يا آزاد كردن آن ـ دقت كنيد.

بـنابراين هنگامى كه درختان به عمل كربن گيرى مشغولند، طبق اين قانون احتياج به وجود يك انرژى دارند، و در اينجا

از گرما و نور آفتاب به عنوان يك انرژى فعال استفاده مى كنند.

بـه ايـن تـرتـيب به هنگام تشكيل چوبهاى درختان مقدارى از انرژى آفتاب نيز در دل آنها ذخيره مـى شـود،

و بـه هـنگامى كه چوبها را به اصطلاح مى سوزانيم همان انرژى ذخيره شده آفتاب آزاد مى گردد.

زيرا بار ديگر ((كربن)) با ((اكسيژن)) هوا تركيب شده و گاز كربن را تشكيل مى دهد، و اكسيژن و ئيدروژن

(مقدارى آب آزاد مى گردد، و اين كه مى گويند همه انرژيها در كره زمين به انرژى آفتاب باز مى گردد،

يكى از چهره هايش همين است .

ايـنـجـاست كه به ((رستاخيز انرژيها)) مى رسيم، و مى بينيم نور و حرارتى كه دراين فضا پراكنده مـى شـود و برگ درختان

و چوبهاى آنها را نوازش و پرورش مى دهد، هرگز نابود نشده است، بلكه تغيير چهره داده،و دور از چشم ما انسانها

در درون ذرات چوب و شاخه و برگ درختان پنهان شده است، و هنگامى كه يك شعله آتش به چوب خشكيده مى رسد،

رستاخيز آنها شروع مى شود، و تمام آنـچـه از انـرژى آفـتـاب در درخت پنهان بود در آن لحظه ((حشر و نشورش )) ظاهر مى گردد، بـى آنـكـه حـتى به اندازه روشنايى يك شمع در يك زمان كوتاه از آن كم شده باشد! ـ باز هم دقت كنيد.

آيه – او مالك و حاكم بر همه چيز است !

بعد از ذكر دلائل معاد از طريق توجه دادن به آفرينش نخستين، و آفرينش آتش از درخت سبز

اين آيه مساله را از طريق سومى تعقيب مى كند و آن از طريق قدرت بى پايان خداست .

مـى فـرمايد: ((آيا كسى كه آسمانها و زمين را با آن همه عظمت و عجايب ونظامات شگفت انگيز آفريده،

توانايى ندارد كه همانند اين انسانهاى خاك شده رابيافريند،و آنها را به حيات و زندگى جـديـدى بـازگرداند؟))

آرى مى تواند، و اوآفريننده آگاه و داناست.

(اوليس الذى خلق السموات والا رض بقادر على ان يخلق مثلهم بلى وهو الخلا ق العليم .)

آيـه ـ ايـن آيـه تـاكـيـدى اسـت بر آنچه در آيات قبل گذشت،

تاكيدى است بر اين حقيقت كه هرگونه ايجادى در برابر اراده و قدرت او سهل و آسان است.

ايجاد آسمانهاى عظيم، و كره خاكى، با ايجاد يك حشره كوچك براى او يكسان است .

مى فرمايد: ((فرمان او اين است كه هرگاه چيزى را اراده كند به آن مى گويد: «موجودباش !»

((آن هم موجود مى شود.)) همان گونه كه خدا خواسته (انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون .)

همه چيز به يك اشاره و فرمان او بسته است و كسى كه داراى چنين قدرتى است،

 آيا جاى اين دارد كه  در احيا مردگان به وسيله او ترديد شود؟

آرى ! تـعلق اراده او به چيزى همان، و موجود شدن آن همان است ! و تعبير به ((امر))

و ((قول )) و جـمله ((كن )) همه توضيحى است براى مساله خلق و ايجاد، و بيانگرتحقق سريع اشيا بعد از تعلق اراده الهى .

آيه ـ اين آيه كه آخرين آيه سوره ((يس )) است به صورت يك نتيجه گيرى كلى در مساله مبدا و معاد، اين بحث را

به طرز زيبايى پايان مى دهد.

مـى گـويد: ((پس منزه است خداوندى كه ملكوت همه چيز در دست قدرت اوست،

و همه شما به سوى او باز مى گرديد))

(فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى واليه ترجعون. )

.

نكته ها:.

در ايـنـجا نظر خوانندگان عزيز را به مباحث ششگانه زير كه بحث فشرده اى پيرامون مسائل معاد است، جلب مى كنيم :

1ـ اعتقاد به معاد يك امر فطرى است .

اگـر انسان براى فنا آفريده شده بود بايد عاشق ((فنا)) باشد، و از مرگ ـ هرچندمرگ به موقع ـ

و در پـايـان عـمـر لـذت برد. در حالى كه مى بينيم قيافه مرگ به معنى نيستى براى انسان

در هيچ زمانى خوشايند نبوده ، سهل است، با تمام وجودش ازآن مى گريزد …

كـوشـش بـراى باقى نگهداشتن جسم مردگان از طريق موميايى كردن و ساختن مقابر جاويدانى هـمچون اهرام مصر،

و دويدن دنبال آب حيات، و اكسير جوانى، وآنچه مايه طول عمر است، دليل روشنى از عشق سوزان انسان به مساله بقا است .

اگـر مـا بـراى فنا آفريده شديم اين علاقه به بقا چه مفهومى مى تواند داشته باشد، جزيك علاقه مزاحم و حداقل بيهوده

و بى مصرف .

فـرامـوش نـكـنـيـد مـا بحث معاد را بعد از پذيرش وجود خداوند حكيم و دانا دنبال مى كنيم،

ما معتقديم هرچه او در وجود ما آفريده روى حساب است، بنابراين عشق به بقا نيز بايد حسابى داشته باشد،

و آن هماهنگى با آفرينش و جهان بعد ازاين عالم است .

به تعبير ديگر اگر دستگاه آفرينش در وجود ما عطش را آفريد، دليل بر اين است كه آبى در خارج وجـود دارد،

هـمچنين اگر غريزه جنسى و علاقه به جنس مخالف در انسان وجود دارد .

نشانه اين اسـت كـه جـنس مخالفى در خارج هست. وگرنه جاذبه و كشش بدون چيزى كه به آن مجذوب گردد

با حكمت آفرينش سازگار نيست .

از سـوى ديـگـر هـنگامى كه تاريخ بشر را از زمانهاى دوردست و قديميترين ايام بررسى مى كنيم

نشانه هاى فراوانى بر اعتقاد راسخ انسان به زندگى پس از مرگ مى يابيم .

آثارى كه امروز از انسانهاى پيشين ـ حتى انسانهاى قبل از تاريخ ـ در دست مااست،

 مخصوصا طرز دفن مردگان، كيفيت ساختن قبور، و حتى دفن اشيائى همراه مردگان،

گواه بر اين است كه در درون وجدان ناآگاه آنها اعتقاد به زندگى بعد از مرگ نهفته بوده است .

يـكـى از روانشناسان معروف مى گويد: ((تحقيقات دقيق نشان مى دهد كه طوائف نخستين بشر داراى نـوعـى مـذهـب بوده اند،

زيرا مردگان خود را به طرزمخصوص به خاك مى سپردند و ابزار كـارشـان را در كـنـارشـان مى نهادند،

و به اين طريق عقيده خود را به وجود دنياى ديگر به ثبوت مى رساندند.

ايـنـهـا نشان مى دهد كه اين اقوام زندگى پس از مرگ را پذيرفته بودند، هرچند درتفسير آن راه خطا مى پيمودند،

و چنين مى پنداشتند كه آن زندگى درست شبيه همين زندگى است .

به هرحال اين اعتقاد قديمى ريشه دار را نمى توان ساده پنداشت و يا صرفاً نتيجه يك تلقين و عادت دانست .

از سوى سوم وجود محكمه درونى به نام ((وجدان )) گواه ديگرى بر فطرى بودن معاد است .

هـر انـسانى در برابر انجام كار نيك در درون وجدانش احساس آرامش مى كند.

آرامشى كه گاه با هيچ بيان و قلمى قابل توصيف نيست .

و بـه عـكس در برابر گناهان، مخصوصا جنايات بزرگ، احساس ناراحتى مى كند، تا آنجا كه بسيار ديـده شده

دست به خودكشى مى زند و يا خود را تسليم مجازات و چوبه دار مى كند، و دليل آن را رهائى از شكنجه وجدان مى داند.

با اين حال انسان از خود مى پرسد: چگونه ممكن است عالم كوچكى همچون وجود من داراى چنين دادگاه و محكمه اى باشد،

اما عالم بزرگ از چنين وجدان و دادگاهى تهى باشد؟

و بـه ايـن تـرتـيـب فـطرى بودن مساله معاد و زندگى پس از مرگ از طرق مختلف بر ما روشن مى شود.

از راه عشق عمومى انسانها به بقا.

از طريق وجود اين ايمان در طول تاريخ بشر.

و از راه وجود نمونه كوچك آن در درون جان انسان .

2ـ بازتاب معاد در زندگى انسانها.

اعـتـقـاد به عالم پس از مرگ و بقاى آثار اعمال آدمى، و جاودانگى كارهاى او اعم از خير و شر، اثر بـسـيـار نـيرومندى

بر فكر و اعصاب و عضلات انسانهامى گذارد و به عنوان يك عامل مؤثرى در تشويق به نيكيها و مبارزه با زشتيهامى تواند مؤثر شود.

اثـراتـى كـه ايـمان به زندگى پس از مرگ مى تواند در اصلاح افراد فاسد و منحرف و تشويق افراد فداكار

و مجاهد و ايثارگر بگذارد به مراتب بيش از اثرات دادگاهها و كيفرهاى معمولى است.

چرا كـه مـشـخصات دادگاه رستاخيز با دادگاههاى معمولى بسيار متفاوت است،  در آن دادگاه نه تجديدنظر وجود دارد،

و نه زر و زورروى فكر ناظرانش اثر مى گذارد، نه ارائه مدارك دروغين در آن فايده اى دارد، و نه تشريفات آن نيازمند به طول زمان است .

قـرآن مـجـيـد مـى فرماید:

((از روزى بپرهيزيد كه هيچ كس بجاى ديگرى جزا داده نمى شود و نه شفاعتى از او پذيرفته خواهد شد ،و نه غرامت و بدل، و نه كسى به يارى او مى آيد .)) (بقره /48).

و نـيز مى گويد: ((هركس از آنها كه ظلم و ستم كرده، اگر تمامى روى زمين را دراختيار داشته باشد،

در آن روز همه را براى نجات خويش مى دهد، و هنگامى كه عذاب الهى را مى بينند پشيمانى خـود را مـكتوم مى دارند

(مبادا رسواتر شوند) و درميان آنها به عدالت داورى مى شود، و ستمى بر آنها نخواهد رفت. )) (يونس /54).

و نـيـز مـى خـوانـيـم : ((هدف اين است كه خداوند هركس را به آنچه انجام داده جزا دهد،

چرا كه خداوند  عادل است، و به اندازۀ سر سوزنی بکسی ستم نمی کند …

و در قرآن مجید بارها این موضوع تذکر داده شده، از آنجمله فرموده:

خداوند به اندازۀ ذره ای ستم نمی کند و اگر کار نیکی باشد آن را می افزاید،و ازجانب خود پاداش بزرگی عنایت

می کند. (نساء / 40 )

به همين دليل در قرآن مجيد سرچشمه بسيارى از گناهان فراموش كردن روزجزا ذكر شده.

آنجا كه مى فرمايد: ((بچشيد آتش دوزخ را به خاطر اينكه ملاقات امروز را فراموش كرديد.))

(الم سجده /14)

حتى از پاره اى از تعبيرات استفاده مى شود كه انسان اگر گمانى در باره قيامت داشته باشد،

نيز از انجام بسيارى از اعمال خلاف خوددارى مى كند.

.

چـنـانـكـه در باره كم فروشان مى فرمايد:

((آيا آنها گمان نمى كنند كه براى روزبزرگى مبعوث مى شوند)) (مطففين /4).

حـمـاسـه هاى جاويدانى كه مجاهدان اسلام در گذشته و امروز در ميدانهاى جهاد مى آفرينند، و گـذشـت و ايـثـار و فداكارى

عظيمى كه بسيارى از مردم در زمينه دفاع از كشورهاى اسلامى و حـمـايت از محرومان و مستضعفان نشان مى دهند،

همه بازتاب اعتقاد به زندگى جاويدان سراى ديـگـر است، و مطالعات دانشمندان و تجربيات مختلف نشان داده

كه اين گونه پديده ها در مقياس وسـيـع و گـسـتـرده جـز ازطـريق عقيده اى كه زندگى پس از مرگ در آن جاى ويژه اى دارد

امكان پذير نيست .

سربازى كه منطقش اين است : ((قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنيين ))

بگو: ( شما دشمنان در باره مـا چـه مـى انـديـشـيد؟ جز رسيدن به يكى از دو خير و سعادت وافتخار،

يا پيروزى بر شما و يا رسيدن به افتخار شهادت . توبه /52) قطعا سربازى است شكست ناپذير.

چـهره مرگ كه براى بسيارى از مردم جهان وحشت انگيز است، و حتى از نام آن و هرچيز كه آن را تـداعـى كـنـد مـى گـريزند،

براى عقيده مندان به زندگى پس از مرگ نه تنها نازيبا نيست، بلكه دريچه اى به جهانى بزرگ، شكستن قفس

و آزادشدن روح انسان، گشوده شدن درهاى زندان تن، و رسيدن به آزادى مطلق است .

اصـولا مـساله معاد بعد از مبدا، خط فاصل فرهنگ خداپرستان و ماديين است.

چرا كه دو ديدگاه مختلف در اينجا وجود دارد:

ديـدگـاهـى كـه مرگ را فنا و نابودى مطلق مى بيند، و با تمام وجودش از آن مى گريزد، چرا كه همه چيز  با آن پايان مى گيرد.

و ديـدگـاهـى كـه مـرگ را يـك تولد جديد و گام نهادن به عالمى وسيع و پهناور وروشن، و پر گشودن در آسمان بيكران مى شمرد.

طـبـيـعى است كه طرفداران اين مكتب نه تنها از مرگ و شهادت در راه هدف ترس و وحشتى به خـود راه نـمـى دهـند،

بلكه با الهام گرفتن از مكتب امير مؤمنان على (ع ) كه مى فرمايد:

((به خدا سوگند فرزند ابى طالب علاقه اش به مرگ بيشتراست از كودك شيرخوار به پستان مادر))

از مرگ در راه هدف استقبال مى كنند.

و بـه هـمـيـن دليل هنگامى كه ضربه شمشير جنايتكار روزگار ((عبدالرحمن بن ملجم ))

بر مغز مباركش فرو نشست فرمود: ((فزت و رب الكعبة.))

( به خداى كعبه پيروز و رستگار و راحت شدم …)

.

كـوتـاه سـخـن ايـنـكه ايمان به معاد از انسان ترسو و بى هدف، آدم شجاع و باشهامت و هدفدارى مى آفريندT

كه زندگيش مملو از حماسه ها و ايثارها و پاكى وت قواست .

3ـ دلائل عقلى معاد.

گـذشـته از دلائل نقلى فراوانى كه براى معاد در قرآن مجيد آمده است و شامل صدها آيه در اين زمـيـنه مى شود،

دلائل عقلى روشنى نيز بر اين امر وجود دارد، كه بطور فشرده در اينجا قسمتى از آن يادآورى مى شود:

الف ـ برهان حكمت :

اگـر زنـدگى اين جهان را بدون جهان ديگر درنظر بگيريم پوچ و بى معنى خواهد بود، درست به اين مى ماند

 كه زندگى دوران جنينى را بدون زندگى اين دنيافرض كنيم .

اگـر قـانون خلقت اين بود كه تمام جنينها در لحظه تولد خفه مى شدند ومى مردند چقدر دوران جـنينى

بى مفهوم جلوه مى كرد؟ همچنين اگر زندگى اين جهان بريده از جهان ديگر تصور شود اين سردرگمى وجود خواهد داشت .

زيرا چه لزومى دارد كه ما هفتادسال يا كمتر و بيشتر در اين دنيا درميان مشكلات دست وپا زنيم ؟

مدتى خام و بى تجربه باشيم ((و تا پخته شود خامى، عمرتمام است .))

مـدتـى بـه دنـبال تحصيل علم و دانش باشيم هنگامى كه از نظر معلومات به جايى رسيديم برف پيرى بر سر ما نشسته !

تـازه بـراى چـه زندگى مى كنيم؟ خوردن مقدارى غذا و پوشيدن چند دست لباس و خوابيدن و بيدارشدنهاى مكرر

و ادامه دادن اين برنامه خسته كننده تكرارى را دهها سال ؟!

آيـا بـه راسـتـى ايـن آسـمان گسترده، اين زمين پهناور و اين همه مقدمات ومؤخرات و اين همه اسـتـادان

و مـربـيـان و ايـن همه امکانات بزرگ، و اين ريزه كاريهايى كه در آفرينش ما و ساير موجودات به كار رفته،

همه براى همان خوردن و نوشيدن و پوشيدن و زندگى مادى است ؟

اينجاست كه آنها كه معاد را قبول ندارند، اعتراف به پوچى اين زندگى مى كنند و گروهى از آنها اقدام به خودكشى

و نجات از اين زندگى پوچ و بى معنى رامجاز و يا مايه افتخار مى شمرند!

چـگونه ممكن است كسى به خداوند و حكمت بى پايان او ايمان داشته باشد، و زندگى اين جهان را بى آنكه مقدمه اى

براى زندگى جاويدان جهان ديگر باشد قابل توجه بشمرد؟

قـرآن مجيد مى فرماید:

((آيا گمان كرديد بيهوده آفريده شده ايد و به سوى ما بازنمى گرديد؟)) (مؤمنون /115).

يعنى: اگر بازگشت به سوى خدا نبود زندگى اين جهان عبث و بيهوده بود.

آرى در صـورتـى زنـدگـى ايـن دنـيا مفهوم و معنى پيدا مى كند و با حكمت خداوندى سازگار مـى شـود،

 كـه اين جهان را مزرعه اى براى جهان ديگر و گذرگاهى براى آن عالم وسيع و كلاس تـهـيه و دانشگاهى

براى جهان ديگر و تجارتخانه اى براى آن سرا بدانيم، همانگونه كه امير مؤمنان على (ع ) در كلمات پرمحتوايش

 درنهج البلاغه فرمود:

 ((اين دنيا جايگاه صدق و راستى است براى آن كس كه با آن به راستى رفتار كند و خانه تندرستى است

براى آن كس كه از آن چيزى بفهمد، و سراى بى نيازى است براى آن كس كه از آن توشه برگيرد، و محل اندرز است،

براى آنكه ازآن اندرز گـيـرد، مـسـجـد دوسـتـان خـداست،نمازگاه فرشتگان پروردگار و محل نزول وحى الهى

و تجارتخانه اوليا حق است. ))

كوتاه سخن اينكه مطالعه و بررسى وضع اين جهان به خوبى گواهى مى دهد بر اينكه عالم ديگرى پشت سر آن است :

((شما نشئه اولى و آفرينش خود را در اين دنيا ديديد، چرا متذكر نمى شويد كه از پى آن جهان ديگرى است ؟))

(واقعه /62).

ب ـ برهان عدالت :.

دقت در نظام هستى و قوانين آفرينش نشان مى دهد كه همه چيز آن حساب شده است در سـازمـان تن ما آنچنان نظام

عادلانه اى حكمفرماست كه هرگاه كمترين تغيير و ناموزونى رخ مـى دهـد سبب بيمارى يا مرگ مى شود.

حركات قلب ما،گردش خون ، پرده هاى چشم ما و جزء جـزء سـلـولـهـاى تـن ما مشمول همان نظام دقيق است

كه در كل عالم حكومت مى كند. آيا انسان مى تواند يك وصله ناجور دراين عالم پهناور باشد؟

درسـت اسـت كـه خـداوند به انسان آزادى اراده و اختيار داده تا او را بيازمايد ودر سايه آن مسير تـكـامـل را طـى كـنـد،

ولـى اگـر انسان از آزادى سؤء استفاده كرد،چه مى شود؟ اگر ظالمان و ستمگران، گمراهان و گمراه كنندگان

با سؤء استفاده از اين موهبت الهى به راه خود ادامه دادند عدل خداوند چه اقتضا مى كند؟

.

درسـت است كه گروهى از بدكاران در اين دنيا مجازات مى شوند و به كيفراعمال خود ـ يا لااقل قسمتى از آن ـ مى رسند،

اما مسلما چنان نيست كه همه مجرمان، همه كيفر خود را ببينند، و همه پـاكـان و نـيـكان به پاداش اعمال خود

در اين جهان برسند، آيا ممكن است اين دو گروه در كفه عدالت پروردگار يكسان باشند؟

بـه گـفـتـه قـرآن مجيد:

((آيا كسانى را كه در برابر قانون خدا به حق و عدالت تسليمند همچون مجرمان قرار دهيم ،

چگونه حكم مى كنيد؟)) (قلم / 35 و 36).

و در جـاى ديـگـر مـى فـرمـايـد: ((آيا ممكن است پرهيزگاران را همچون فاجران قرار دهيم ؟))

(ص /28).

بـه هـرحـال تـفـاوت انـسانها در اطاعت فرمان حق جاى ترديد نيست همان گونه كه عدم كفايت

دادگاه ((مكافات اين جهان )) و ((محكمه وجدان )) و ((عكس العملهاى گناهان ))

براى برقرارى عـدالـت نـيز به تنهايى كافى به نظر نمى رسد،

بنابراين بايد قبول كرد كه براى اجراى عدالت الهى لازم اسـت مـحـكـمـه و دادگاه عدل عامى باشد كه سر سوزن كار نيك و بد

در آنجا حساب شود. وگرنه اصل عدالت تامين نخواهد شد.

بـنـابراين بايد پذيرفت كه قبول عدل خدا مساوى است با قبول وجود معاد ورستاخيز، قرآن مجيد مى فرماید:

((ما ترازوهاى عدالت را در روز قيامت برپا مى كنيم )) (انبيا /47).

و نـيـز مـى فـرمـايد: ((در روز قيامت در ميان آنها به عدالت حكم مى شود و ظلم وستمى بر آنها نخواهد شد))

(يونس /54).

ج ـ برهان هدف :

بـرخـلاف پندار ماديين، در جهان بينى الهى، براى آفرينش انسان هدفى بوده است كه در تعبيرات فـلـسـفـى از آن بـه ((تكامل ))

و در لسان قرآن و حديث گاهى از آن به قرب به خدا و يا عبادت  و بندگى تعبير شده است :

((من جن و انس را نيافريدم مگر به اين منظور كه مرا عبادت كنند .))

و در سايه عبادت و بندگى كامل شوند و به حريم قرب من راه يابند (ذاريات /56).

آيا اگر مرگ پايان همه چيز باشد اين هدف بزرگ تامين مى گردد؟.

بدون شك پاسخ اين سؤال منفى است .

بـايد جهانى بعد از اين جهان باشد و خط تكامل انسان در آن ادامه يابد، ومحصول اين مزرعه را در آنجا درو كند،

و حتى در جهان ديگر نيز اين سير ادامه يابدتا هدف نهايى تامين شده باشد.

خلاصه اينكه تامين هدف آفرينش بدون پذيرش معاد ممكن نيست، و اگرارتباط اين زندگى را از جهان پس از مرگ قطع كنيم

همه چيز شكل معما به خودمى گيرد، و پاسخى براى چراها نخواهيم داشت .

د ـ برهان نفى اختلاف :

بى شك همه ما از اختلافاتى كه در ميان مكتبها و مذهبها در اين جهان وجوددارد رنج مى بريم،و همه آرزو مى كنيم

روزى اين اختلافات برچيده شود، در حالى كه همه قرائن نشان مى دهد كه اين اخـتـلافـات در طبيعت زندگى اين دنيا حلول كرده،

ولى خداوندى كه همه چيز را به سوى وحدت مى برد سرانجام به اختلافات پايان خواهد داد.

و چون بـا وجود پرده هاى ضخيم عالم ماده اين امر بطور كامل دراين دنيا امكان پذير نيست،

مى دانيم در جـهـان ديـگرى كه عالم بروز و ظهور است سرانجام اين مساله عملى خواهد شد،

و حقايق آنچنان آفتابى مى گردد كه اختلاف مكتب و عقيده به كلى برچيده مى شود.

جـالب اينكه در آيات متعددى از قرآن مجيد روى اين مساله تكيه شده است. در يك جا مى فرمايد:

((خداوند در روز قيامت در ميان آنها داورى مى كند در آنچه باهم اختلاف داشتند.)) (بقره /113)

و در جـاى ديـگـر مـى فـرمايد: ((آنها سوگند مؤكد ياد كردند كه خداوند كسانى راكه مى ميرند هـرگز زنده نمى كند،

 ولى چنين نيست اين وعده قطعى خداست (كه همه آنها را زنده كند.) ولى اكـثـر مـردم نـمى دانند هدف اين است

كه آنچه را در آن اختلاف داشتند براى آنها روشن سازد تا كسانى كه منكر شدند بدانند دروغ مى گفتند.))

(نحل /38 و 39).

4ـ قرآن و مساله معاد

بـعـد از مـسـاله توحيد كه اساسى ترين مساله در تعليمات انبيا است، مساله معاد با ويژگيها و آثار تربيتى و فرهنگيش

در درجه اول قرار دارد. لذا در بحثهاى قرآنى بيشترين آيات را بعد از توحيد و خداشناسى به خود اختصاص داده است .

مـباحث قرآنى معاد گاه به صورت استدلالهاى منطقى است، و گاه به صورت بحثهاى خطابى و تلقينات مؤثر و كوبنده

كه گاه از شنيدن آن مو بر بدن انسان راست مى شود، و لحن صادقانه كلام چنان است  كه همچون استدلالات

در اعماق جان وروح انسان نفوذ مى كند.

در بخش اول، يعنى استدلالات منطقى، قرآن بيشتر روى موضوع امكان معاد تكيه مى كند.

چرا كه منكران غالبا آن را محال مى پنداشتند، و معتقد بودندمعاد آن هم به صورت ((معاد جسمانى))

كه مستلزم بازگشت اجسام پوسيده و خاك شده به حيات و زندگى نوين است، امكان پذير نيست .

در ايـن بـخـش، قرآن از طرق كاملا گوناگون و متنوع وارد مى شود، و طرقى كه همه به يك جا ختم مى گردد و آن مساله

((امكان عقلى معاد)) است .

گـاه زنـدگـى نخستين را در نظر انسان مجسم مى كند، و در يك عبارت كوتاه وگويا و روشن مى گويد:

((همان گونه كه شما را از آغاز آفريد باز مى گرديد.)) (اعراف /29)

گـاه زندگى و مرگ گياهان، و رستاخيز آنها را كه همه سال با چشم مى بينيم مجسم كرده، و در پايان آن مى گويد:

رستاخيز شما نيز همين گونه است .

((ما از آسمان آب پربركتى فرستاديم و به وسيله آن باغهاى سرسبز رويانديم ودانه هاى دروشده و بـه وسـيـله آن سرزمين مرده اى را زنده كرديم، رستاخيز (شما) نيزهمين گونه است .)) (ق /9 تا 11)

در جـاى ديـگـر مـى گـويـد: ((خـداوند همان كسى است كه بادها را فرستاد تا ابرهارا به حركت درآورنـد و آن را بـه سـوى

سـرزمـيـن مرده رانديم و به وسيله آن زمين رابعد از مرگش حيات بخشيديم، رستاخيز  نيز چنين است .))

(فاطر /9)

گـاه مـساله قدرت خداوند را در آفرينش آسمانها و زمين مطرح كرده، مى گويد:

((آيا نمى دانند خـداوندى كه آسمانها و زمين را آفريد و از آفرينش آنها خسته نشدقادر است كه مردگان را زنده كند؟

آرى او بر هرچيز تواناست. )) (احقاف /33)

و گاه رستاخيز انرژيها و بيرون پريدن آتش از درون درخت سبز را به عنوان نمونه اى از قدرت او، و قرارگرفتن آتش در دل آب،

مطرح كرده، مى گويد:

((آن خـدايـى مـردگـان را لـبـاس حـيـات مى پوشاند كه از درخت سبز براى شماآتش آفريد!)) (يس /80).

گـاه زندگى جنينى را در نظر انسان مجسم مى سازد و مى گويد:

((اى مردم ! اگردر رستاخيز شك داريد فراموش نكنيد كه ما شما را از خاك آفريديم،

 سپس از نطفه، و بعد از علقه (خون بسته شده ) سپس از مضغه (پاره گوشتى همچون گوشت جويده شده )

كه بعضى داراى شكل و خلقت اسـت و بـعـضـى بـى شـكل هدف اين است. كه ما براى شما روشن سازيم

 (كه بر هرچيز قادريم. ) و جـنـيـنهايى را كه بخواهيم تا مدت معينى در رحم مادران نگاه مى داريم،

سپس شما را به صورت طفلى به عالم دنيا مى فرستيم. ))

(حج /5)

و بالاخره گاه شبح رستاخيز را در خوابهاى طولانى ـ خوابهايى كه برادر مرگ است بلكه از جهاتى خـود مـرگ باشد ـ مانند خواب

سيصدونه ساله اصحاب كهف نشان مى دهد، و بعد از شرح جالب و زيـبـايـى پـيرامون خواب و بيدارى آنهامى فرمايد:

 ((اين چنين مردم را متوجه حال آنها كرديم تا بدانند وعده رستاخيزخداوند حق است و در قيام قيامت ترديدى نيست. ))

(كهف /21)

اين شش راه مختلف است كه در لابه لاى آيات قرآن براى بيان امكان معادمطرح شده است .

عـلاوه بـر ايـن داسـتـان مـرغان چهارگانه ابراهيم (بقره /260) و سرگذشت عزير(بقره /259)

و داسـتـان كـشـته اى از بنى اسرائيل (بقره /73) كه هركدام يك نمونه تاريخى براى اين مساله است شواهد

و دلائل ديگرى است كه قرآن در اين زمينه ذكر مى كند.

كـوتـاه سـخن اينكه ترسيمى كه قرآن مجيد از معاد و چهره هاى آن و مقدمات ونتايج آن دارد،

و دلائل گـويـايـى كـه در اين زمينه مطرح كرده است به قدرى زنده وقانع كننده است كه هركس كمترين بهره اى

از وجدان بيدار داشته باشد، تحت تاثيرعميق آن قرار مى گيرد.

5ـ معاد جسمانى .

منظور از معاد جسمانى اين نيست كه تنها جسم در جهان ديگر بازگشت مى كند، بلكه هدف اين اسـت كه روح و جسم تواماً

مبعوث مى شود، و به تعبير ديگربازگشت روح مسلم است، گفتگو از بازگشت جسم است .

جـمعى از فلاسفه پيشين تنها به معاد روحانى معتقد بودند، و جسم را مركبى مى دانستند كه تنها در ايـن جهان با انسان است،

و بعد از مرگ از آن بى نياز مى شود. آن را رها مى سازد و به عالم ارواح مى شتابد.

ولـى عـقـيـده عـلـماى بزرگ اسلام اين است كه معاد در هر دو جنبه روحانى و جسمانى صورت مى گيرد .

در اينجا بعضى مقيد به خصوص جسم سابق نيستند، ومى گويند: خداوند جسمى را در اختيار روح مى گذارد،

و چون شخصيت انسان به روح اوست اين جسم جسم او محسوب مى شود.

در حالى كه محققين معتقدند همان جسمى كه خاك و متلاشى گشته، به فرمان خدا جمع آورى مـى شود،

و لباس حيات نوينى بر آن مى پوشاند، و اين عقيده اى است كه از متون آيات قرآن مجيد گرفته شده است .

شـواهد معاد جسمانى درقرآن مجيد آن قدر زياد است كه بطور يقين مى توان گفت :

 آنها كه معاد را منحصر در روحانى مى دانند، كمترين مطالعه اى در آيات فراوان معاد نكرده اند،

وگرنه جسمانى بودن معاد در آيات قرآن به قدرى روشن است كه جاى هيچ گونه ترديد نيست .

هـمـيـن آيـاتى كه در آخر سوره “يس” خوانديم به وضوح بيانگر اين حقيقت است .

چرا كه مرد عرب بـيـابـانى تعجبش از اين بود كه اين استخوان پوسيده را كه دردست دارد چه كسى مى تواند زنده كند؟

و قرآن با صراحت در پاسخ او مى گويد: ((بگو: همين استخوان پوسيده راخدايى كه روز نخست آن را ابداع  و ايجاد كرد زنده مى كند.))

تـمـام تعجب مشركان و مخالفت آنها در مساله معاد بر سر همين مطلب بودكه :

((چگونه وقتى ما خـاك شـديـم و خاكهاى ما در زمين گم شد، دوباره لباس حيات در تن مى كنيم ؟))

(الم سجده /10).

آنـها مى گفتند: ((چگونه اين مرد به شما وعده مى دهد وقتى كه مرديد و خاك شديد بار ديگر به زندگى بازمى گرديد.))

 (مؤمنون /35)

آنـهـا بـه قـدرى از ايـن مـسـالـه تـعـجب مى كردند كه اظهار آن را نشانه جنون و يادروغ بر خدا مى پنداشتند.

كـافـران گفتند:

((مردى را به شما نشان دهيم كه به شما خبر مى دهد هنگامى كه كاملا خاك و پراكنده شديد ديگر بار آفرينش جديدى مى يابيد.)) (سبا /7 و8)

بـه هـمـيـن دلـيل عموماً استدلالات قرآن در باره امكان معاد بر محور همين معاد جسمانى دور مى زند،

و بيانات ششگانه اى كه در فصل قبل گذشت همه شاهد و گواه اين مدعاست .

بعلاوه قرآن كرارا خاطرنشان مى كند كه شما در قيامت از قبرها خارج مى شويد.

(يس /51 ـ قمر/7) قبرها مربوط به معاد جسمانى است .

داستان مرغهاى چهارگانه ابراهيم، و همچنين داستان عزير و زنده شدن اوبعد از مرگ، و ماجراى مقتول بنى اسرائيل،

همه با صراحت از معاد جسمانى سخن مى گويد.

تـوصـيـفهاى زيادى كه قرآن مجيد از مواهب مادى و معنوى بهشت كرده، همه نشان مى دهد كه معاد هم در مرحله جسم

و هم در مرحله روح تحقق مى پذيرد. وگرنه حور و قصور و انواع غذاهاى بهشتى و لذائذ مادى در كنار مواهب معنوى معنى ندارد.

بـه هـرحـال مـمـكـن نـيست كسى كمترين آگاهى از منطق و فرهنگ قرآن داشته باشد و معاد جـسـمانى را انكار كند،

و به تعبير ديگر انكار معاد جسمانى از نظر قرآن مساوى است با انكار اصل معاد.

علاوه بر اين دلائل نقلى، شواهد عقلى نيز در اين زمينه وجود دارد كه اگربخواهيم وارد آن شويم سخن به درازا مى كشد.

6ـ بهشت و دوزخ :

بـسـيـارى چـنـين مى پندارند كه عالم پس از مرگ كاملا شبيه اين جهان است، منتهى در شكلى كاملتر و جالبتر.

ولى قرائن زيادى در دست داريم كه نشان مى دهد فاصله زيادى از نظركيفيت و كميت ميان اين جـهـان و آن جـهـان است،

حتى اينكه اگر اين فاصله را به تفاوت ميان عالم كوچك جنين با اين دنياى وسيع تشبيه مى كنيم باز مقايسه كاملى

به نظر نمى رسد.

طبق صريح آیه ای در قرآن، در آنجا چيزهايى است كه چشمى نديده وگوشى نشنيده، و حتى از فكر انسانى خطور نكرده است .

قـرآن مـجـيد مى فرماید:

((هيچ انسانى نمى داند چه چيزهايى كه مايه روشنى چشم است براى او پنهان نگهداشته شده. ))

(سجده /17)

نـظـامات حاكم بر آن جهان نيز با آنچه در اين عالم حاكم است كاملا تفاوت دارد.

در اينجا افراد به عـنوان شهود در دادگاه حاضر مى شوند، ولى در آنجا دست وپا و حتى پوست تن شهادت مى دهد.

(يس /65 ـ فصلت /21).

بـه هـرحـال آنـچـه در باره جهان ديگر گفته شود تنها شبحى از دور در نظر مامجسم مى كند،

و اصـولا الـفـبـاى ما و فرهنگ فكرى ما در اين جهان قادر به توصيف حقيقى آن نيست، و از اينجا به بسيارى از سؤالات

در زمينه بهشت و دوزخ و چگونگى نعمتها و عذابهايش پاسخ داده نخواهد شد. هـمـين قدر  مى دانيم

بهشت  كانون انواع مواهب الهى اعم از مادى و معنوى است، و دوزخ كانونى است از شديدترين عذابها درهر دو جهت

در مورد جزئيات اين دو، قرآن اشاراتى دارد ، كه ما به آن مؤمن هستيم، اماتفصيل آن را تا كسى نبيند نمى داند!.

((پايان سوره يس ))

 منبع :سایت شهید آوینی .

.

.

ســــبـــــحـــــان الـلـه والحمــــــــدلله ولاالـــــــه الا اللــــــــه

واللــــــــه أكبــــــــــــر … و استــــــغفرالله ربی و اتوبه علیه …

پاک و منزّه است خدا و شکر و سپاس مخصوص خداست، و نیست معبود سزاوار پرستشی جز خدا،

و خدا بزرگیست که بزرگیش به وصف نمی آید … و اکنون از هر گناه توبه می کنم ، و بسوی او باز میگردم ….

.

الهی!

ما را از بندگان شکر گزارت قرار ده که در میان غوغای دل و غفلت اندیشه،  تنها با غزال یاد تو ، سجاده را در آغوش می کشند،

و از تو می خواهند  که در طریق بندگی ات ثابت قدم و استوارشان گردانی و لذت پرواز و اوج  گرفتن در آسمان عشقت را

عطایشان فرمایی …!!!

آمیــــــن آمیــــــن آمیــــــن ای مهربانترین …

.

قلب مومن+قلب شب+قلب قرآن (سوره یاسین شریف) = رحمت خدای عزوجل ان شـــــاآلله ….

التماس دعا …

.

.

.

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.